خودگویی با میکروفون

شیدا راعی

آری، بدون تردید من تنها مسافری بیش نیستم. زائری بر روی زمین. آیا شما بیش از این هستید؟
گوته- ورتر

archive
Thursday, 3 August 2023، 10:25 PM

خوک عصبی

سوژه‌ای که روی تخت خوابیده و احساس خفگی می‌کنه. انگار که چیزی از وجودش کنده شده باشه، و اشک‌هایی که با سکوت سرکوب می‌شه. تا کسی نفهمه. می‌شینه روی تخت، ملافه رو فشار می‌ده توی صورتش، ترس از این که شدت گریه بیشتر بشه و سر و صدا پیدا کنه. ملافه رو محکم‌تر فشار می‌ده با این فکر که کاش زده بود بیرون و راحت گریه می‌کرد. قراره درد بگیره. حتی اسم‌ هم نداره. آدم‌ها برای اتفاقات زندگی‌شون داستان می‌سازند، اسم می‌ذارند، و این‌ها کمک می‌کنه ابهام زندگی کمتر بشه، چون ما ابهام رو دوست نداریم، مگر توی رمان و فیلم و سریال و Gambling. در عوض نیاز داریم توضیح قاطعی بشنویم، هر قدر این نیاز بیشتر باشه، احتمالا موجود احمق‌تری هستیم. ظرفیت کمتری برای دیدن دنیا داریم، برای تحمل ابهام. 
نگاهی به ساعت کرد و توی گوشیش چرخ خورد، فهمید که باید بره کاری کنه، می‌دونست که نگاهش به زندگی عادی نیست، مشکلی وجود داره. خیال کرد که کاش یه آهنگر پیدا می‌شد، آهنگری که مهارت و شجاعت این کار رو داشت که کله‌ی یه آدم زنده رو قبول کنه. پتک سنگین خودش رو ببره بالا و با همه‌ی توان محکم بزنه تا مغزش متلاشی بشه. همیشه متلاشی شدن مغز رو تخیل می‌کرد، مغز خودش رو. انگار که این تخیل‌ها قراره روزی به عالم واقع راه پیدا کنه. وارد کارگاهی می‌شه که به خیال خودش آهنگری یا همچین چیزیه، حمله می‌کنه به افرادی که اونجا کار می‌کنند، با چکش بزرگی به یک نفر حمله می‌کنه و دیگری با چکش بزرگتری می‌زنه توی صورتش‌ و فریاد می‌کشه؛ بیدار شو. 
 با سردرد از خواب بیدار می‌شه، اشک‌های خشک‌شده‌ی دور پلک‌هاش بی‌معطلی بهش یادآوری می‌کنند که دیشب چطور به خواب رفته. با خودش می‌گه این اول داستانه، باید کاری کرد. احساس بیمار بودن داره. دوست داره چیزی بنویسه، ولی از فکر به این که زندگیش حاصل نوشته‌های یه نویسنده‌ی دیگه‌ست، احساس بیهوده‌ای پیدا می‌کنه در رابطه با نوشتن. 
احساس می‌کنه باید زندگی جدیدی رو شروع کنه، هر چند فکر این که صرفا یک شخصیت داستانی باشه، هنوز آزارش می‌ده. با کارهای کوچیک شروع می‌کنه، کارهایی که همیشه به نظرش برای «تغییر» یا «تصمیم به تغییر» سطحی و احمقانه می‌رسیدند. ملافه‌ و روبالشتیش رو می‌بره توی حمام که بشوره. بعد یادش میاد که لازم نیست این کار رو خودش انجام بده، چرا که ماشین لباسشویی می‌تونه از پسش بربیاد. دوست داره شخصیت اصلی یه داستان کوتاه باشه. چون همه چیز به نظرش طولانی و عجیب می‌رسه، نسبت به همه چیز احساس تخمی بودن می‌کنه، بیشتر از همه نسبت به خودش و به خصوص نسبت به کسی که داستانش رو نوشته. و بعد فکر می‌کنه «آیا ممکنه شخصیت داستان، موجودیتی مستقل از نویسنده‌ش پیدا کنه؟» و این فکر حالش رو به هم می‌زنه. چرا که حتی این نگاه Meta هم می‌تونه بخشی از داستانی باشه که نویسنده شرح و بسط داده. از این که فکرهاش فکِرهای «دیگری» باشه، عصبانی می‌شه. اگر میل، میل دیگری باشه، چی؟
 با خودش می‌گه زندگی چیز غم‌انگیزیه. سردردش هم این گزاره رو تایید می‌کنه و غم تا سطح تخت‌خواب بالا میاد. غمی آبی که بوی زندگی توی غربت رو می‌ده. شاید این‌ها اشک‌های شب گذشته باشه، شاید هم نویسنده‌ی داستان یادش رفته شیر آب رو ببنده، هه‌هه‌هه، حالش از این فکرهای مسخره به هم می‌خوره. از این که رویاهاش همیشه از جنس دعوا و مورد حمله واقع شدنه. توی اکثر رویاهاش، نقش ضعیف‌تر رو بازی می‌کنه. درست مثل زمان بیداریش. کسی که مورد حمله‌ واقع می‌شه، هیولاهایی که از قضا، خیلی هم عصبانی هستند و به محض خوابیدن، وارد دنیای رویا می‌شن تا یه درس درست و حسابی بهش داده بشه. شاید تمرینی برای تنبیه بزرگ، عذابِ موعود.
کلمات مثل اکسیژن که وارد ریه می‌شه، فضای ذهنش رو پر می‌‌کنند. یکی از هیولاها جلوی صورتش رو می‌گیره تا نتونه نفس بکشه. کلمه‌ها تحت فشار قرار می‌گیرند، معنای متفاوتی پیدا می‌کنند، همه چیز غلیظ می‌شه با درونمایه‌ای از خشم و ناامیدی، غم‌های آبی به رنگ قرمز متمایل می‌شن و نفس‌ سنگین. گویی آخرین افیون آدمیزاد، اشکه. وقتی که دیگه هیچ کاری از دستش برنمیاد، تنها اشک می‌تونه کمی هنر همدلی رو عهده‌دار بشه و مهربانانه‌ با ظهور هر فکر غم‌انگیزی صدای «اوهوم» رو از خودش در بیاره. 
 دوست داره منفجر بشه. ولی نمی‌تونه، شاید بعدا، پس فعلا مجبوره بنویسه. دوست داره چیزی طولانی بنویسه. شخصیت یک داستان کوتاه که تصمیم به نوشتن چیزی طولانی می‌کنه. مثل رویایی طولانی.
 دوست داره یه کثافت درجه یک باشه، جوری که حال احمق‌ها رو به هم بزنه. این مانیفست یک خوک عصبانیه؛ بوووم. 

موافقین ۳ مخالفین ۰ 23/08/03
مرحوم شیدا راعی ..

cm's ۰

no comment

comment

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی