با مندی داشتیم گلاسه انار میخوردیم. یه پیرمردی از کنارمون رد شد و رفت سمت سطل زباله و توش رو جستوجو کرد. به لباساش میخورد که آدم معمولی و آبروداری باشه. یه کیسه هم توی دستش بود. توی سطل چیزی پیدا نکرد و رفت. صحنهی خاصی بود. مندی با دیدن این صحنه یه چیزی گفت... یه جمله که مضمون حرفش این بود که مثلاً ما باید خدا رو شکر کنیم به خاطر چیزایی که داریم. من با لحن کسی که یه حرف چرت شنیده بهش نگاه کردم و گفتم؛ «ینی چی که خدا رو شکر کنی تخمسگ؟»
مندی گفت «چته تو؟ چرا یهو موجی میشی؟» بهش گفتم؛ «خدا رو شکر کنی که به تو رفاه و پول داده و به اون نداده؟» مندی گفت که «منظورم این نبود... میخواستم بگم که...» حرفش رو قطع کردم و گفتم «ریدم پس کلهی تو و اون خدای تخمیت. توهم مرکز جهان بودن داری؟ دنیای این آدم هم همونقدر واقعیه که دنیای تو. خدا اینو گفته از جلو چشم تو رد شه که توئه کوننَشُسته واسه چیزایی که داری شکرش کنی؟» مندی با لحن جدیای گفت؛ «محسن، عزیزم، خفه میشی یا نه؟» من با لحن جدیتری گفتم؛ «من خفه شم؟ ریدم پس کله تو و اون خدات... واسه چی...»
مندی فرصت نداد حرفم تموم شه و بقیهی گلاسه انارش که شامل مقداری آبانار، بستنی، ژله، و لواشک بود رو پاشید روم.
+ سکولاریزه شدن به معنی جدایی دین از زندگی و سیاست نیست. سکولاریزه شدن یعنی عرفی شدن دین، یعنی عمومیت پیدا کردن دین.
+ من اگه جای شما بودم، به جای خوندن پستهای این وبلاگ، لینکهایی که توی پیوندهای روزانهش گذاشته میشه رو میخوندم. مرتب هم آپدیت میشه.