معمای اصغر آقا (اصلاحیه)
پست معمای اصغر آقا بیش از حد سادهلوحانه بود. همچین نوشتهای رو فقط از یک احمق میشه انتظار داشت.
دنیای واقعی رو اگه طبق مثال قبل بخوایم پیش ببریم، اینطور میشه که اکثر مردم اصلاً نمیدونند نون تازه یعنی چه. حتی اگه اصغر آقا بهشون توضیح بده که نونِ تازه، سفت و خشکه، باور نمیکنند و نونهای نرمی که از روزهای قبل مونده رو بر میدارند. نکتهی جالب اینکه حتی بعد از مصرف هم خوشحال و راضیاند. چون درک تعیینشدهای از نون تازه دارند. ما «معمولاً» مسئول تشخیص خوب و بد توی ذهنمون نیستیم، صرفاً چیزهایی که به عنوان خوب و بد بهمون معرفی شده رو بازشناسایی میکنیم. این معرفی معمولاً زیرآستانهای اتفاق میافته. به همین دلیله که پوشیدن لباسی که ۱۰ سال قبل مد بوده، به نظر ما احمقانه و مسخره میاد، حال اینکه مد امسال که به لحاظ ماهیت تفاوتی با مد ۱۰ سال پیش نداره، به نظرمون خیلی شیک و آراسته میاد.
قبل از این که این سؤال رو برای اصغرآقا مطرح کنیم که دروغ بگه یا نه، اول باید بپرسیم که اصلاً مردم نیازی به شنیدن واقعیت دارند؟
در دنیای واقعی اگه اصغر آقا بخواد راست بگه، با مشکل مواجه میشه، نه به این دلیل که نونهاش میمونه و ورشکسته میشه. بیشتر به این دلیل که حرفهای اصغرآقا عجیب، غیرقابل باور و در نهایت بیاهمیت تلقی میشه.
وقتی کسی نیازی به شنیدن حقیقت نداره، پس صحبت از اهمیت دروغ نگفتن بیمعناست. این چیزیه که در زندگی دنیای امروز در حال رخ دادنه.
چند تا مثال دمدستی در مورد بیاهمیتترین چیزها میزنم، بیشتر به این دلیل که ما اطلاعات کاملی از چیزهای اساسیتر و بزرگتر نداریم. مردم همبرگر میخورند، بدون اینکه تصور یا کنجکاوی لازم رو در مورد نحوهی فراهم شدن اون غذا داشته باشند. گوشت میخورند ولی اگه سلاخی حیوانات رو توی کشتارگاه ببینند میگن چه کثافتی! صحبت من منع گوشتخواری نیست، من با این پارادوکس مشکل دارم. اگر دوست داری پرنده بخوری، باید حداقل یک بار از شکار اون پرنده گرفته تا کندن پوست و پَر و پختنش رو تجربه کرده باشی. چون اگر در معرض خون و بوی اون لاشه باشی، طور دیگهای اون غذا رو میخوری. اگر بدونی تیتیشهای خوشگل و مارکی که میخَری، توی شرق آسیا به واسطهی استثمار یه سری زن و دختر بدبخت با نازلترین حقوق تولید شده، جور دیگهای بهش نگاه میکنی. من با کشتن یا استثمار هیچ مشکلی ندارم، هیچ بعید نیست ده سال دیگه من رو ببینی که توی سوریه و لیبی گروه تروریستی راه انداختم و به سمت عراق و ایران در حرکتم تا بزنم نسل شیعه رو (صرفاً چون خیلی بدبخته) منقرض و اماکن زیارتیش رو (چون خیلی چرته) با خاک یکی کنم. من فقط مشکلم با این فاصلههاست. اصلاً در مورد اخلاق، گیاهخواری یا فمنیسم حرف نمیزنم.
مشکلم با هر نمایش مضحکیه که قصد داره همه چیز رو به نحوی متفاوت نشون بده. از پورن گرفته تا سینما، از عکس گاو مادهای که با شمایل انسانگونه روی پاکت شیر نقش شده و داره با خنده لیوان شیر رو نشون میده، همه و همهش در حال ایجاد این فاصلهست.
در این بین موجودات بینهایت خستهکنندهای وجود دارند که مثل شیدا راعیِ چاق و بیمصرف همهی عمرشون رو پشت اسکرین یه گجت [در حال خوردن فستفود] میگذرونند و هیچ حساسیتی نسبت به چیزهایی که پیوسته در حال دیدنش هستند، ندارند. بعد از منقرض کردن نسل شیعه، نسل اینها رو هم منقرض میکنم. بعد از اون، نسل یهود رو (چون خیلی خوشبخته) منقرض میکنم. و بعدتر باید تحقیق کنم ببینم دنیا چقدر بزرگتر از تصورات من بوده و نسل چند قوم و قبیلهی دیگه رو باید منقرض کنم.