از مجموعهی صد نامه به اسمورودینکا: نامهی 245
اسمورودینکا
مگر انقدر نمیگویند که زمین در حال گرم شدن است؟ پس این چه تابستانیست که ما داریم؟ چرا این تابستان انقدر خنک شده است؟
اینجا هیچگاه در مرداد ماه باران نباریده بود. اما این بار دقیقا ۶۵ ثانیه باران بارید و من به آسمان که چندان هم ابری نبود نگاه کردم و فهمیدم که بین سرخوشی و افسونگری ابرها با زیبایی تو رابطهای از جنس شباهت وجود دارد. آسمان هم به نگاهم بیاعتنا بود، درست مثل تو، که همیشه به من بیاعتنایی.
نگرانی این روزهایم بیشتر متوجه سایز آلتم است. همانطور که احتمالاً تو نیز شنیدهای، مردهای چاق آلتهای کوچکتری دارند و از آنجا که بین اندام بدن باید تناسبی کلی برقرار باشد، مردهای قد کوتاه هم باید آلت کوتاهتری داشته باشند و من به عنوان مردی که هم چاق و هم کوتاه است، احتمالا کوتاهترین آلتی را دارم که بشر به خود دیده است. و این نگرانی زیادی را در من ایجاد کرده که مبادا تو نسبت به چنین مسئلهای دلسرد شوی. که نکند تو از آنهایی باشی که تحت تأثیر مدیا و پورنوگرافی، از مردهای گنده خوششان میآید. فکر این را نکردهای که وقتی یک لندهورِ دو ایکس لارج رویت میافتد، زیرش له میشوی؟
هرگز فریب حجمِ این مردهای پفکی را نخور. هرگز در میان اینها به دنبال آغوشی امن نباش. اینها ترسهاشان از هیکلهاشان خیلی بزرگتر است. اگرچه، اگر صادق باشیم، من هم مرد شجاعی نیستم و هرگز آن ستون مطمئنی نخواهم بود که بتوان به آن تکیه کرد. ولی اسمورودینکا، اصلاً تو را چه نیازی است به تکیهکردن به مردی دیگر؟
نه اسمورودینکا، هرگز فریب زیبایی اندام ایشان را نخور. تمرکزشان در این بُعد از زیبایی، به ما یادآوری میکند که چندان قادر به درکِ زیباییِ قلب تو نخواهند بود. هیچکدام این چنین، چون من، عاشقت نخواهند بود. هیچکدام این چنین با ستایش تو را نگاه، تو را نگاه، تو را نگاه نخواهند کرد.
اسمورودینکا، من هر روز در این عشق زندگی کردهام، با آن بزرگ شدهام، هر روز فصلی جدید از این فرایند پیچیده بر من گشوده میشود. در ابتدا عشق به تو، برای یافتن خوشبختی بود. من که درماندهای در خود فرورفته بودم، در پی یافتن عاملی خارجی بودم که حالم را خوب کند. امروز اما این توهم را رها کردهام، چرا که حال خوش جز از درون ایجاد نمیشود. امروز میتوانم تو را عاشقانه دوست داشته باشم، چرا که تو را برای فرار از خودم نمیخواهم. من در این عشق یک طرفه هر روز زلالتر میشوم. میدانم که دوست داشتنِ تو چندان ربطی به تو ندارد و مسئولیتی را متوجه تو نخواهد کرد. میدانم که این عشق، سوختن و ساختن من است. نیازی به یادآوری نیست که نباید با ابراز مداوم عشقم -با این نامهها- تو را آزرده کنم.
ولی اسمورودینکا
شوری پشت گوشهایت را
در این گرمترین روزهای سال
دلتنگم.
یه شاعری هست به اسم «مرحوم سید احمد حسینی».
از نظر تشابه اسمی باهات گفتمش.