خودگویی با میکروفون

شیدا راعی

آری، بدون تردید من تنها مسافری بیش نیستم. زائری بر روی زمین. آیا شما بیش از این هستید؟
گوته- ورتر

archive
Thursday, 18 July 2019، 08:56 PM

Candid

دلم برای پیتر تنگ شده. من معمولاً دلم برای کسی تنگ نمی‌شه. معمولاً سراغ کسی رو نمی‌گیرم، از کسی خبر نمی‌گیرم، احوال کسی رو نمی‌پرسم، به کسی نمی‌گم بیا بریم ببینمت. نه که دلیل خاصی داشته باشه، صرفاً چون نمی‌خوام مزاحم کسی بشم. و البته اینم هست که نمی‌خوام با جواب منفی دیگری روبه‌رو بشم، مگر اینکه اون فرد به نظرم خیلی قابل توجه باشه. و به غیر از این موارد، آدمای زیادی نیستند که به نظرم خسته‌کننده نرسند. پس بیشتر سعی می‌کنم پذیرنده باشم، پاسخ‌دهنده باشم. و پیتر تنها کسیه که بیش از یک بار بهش پیشنهادی دادم و اون رد کرده و بعد از اون باز هم پیشنهادم رو تکرار کردم و اون باز هم رد کرده. و این برای من به اندازه کافی پرمخاطره بوده‌ که چندین بار یه چیزی رو به کسی پیشنهاد بدم، دیگه چه برسه به اینکه اونم همه‌شو رد کنه. یا همین که به کسی اینطور ابراز کنم که مشتاق دیدنشم. البته که منظوری نداره. این جواب منفیش فقط به من نیست. مدلش اینطوریه‌. مثل من که وقتی دیگران چندماه یک بار سراغم رو می‌گیرند، با مکث به صفحه‌ی گوشی نگاه می‌کنم و با تعلل جواب‌شون رو می‌دم و بعد سعی می‌کنم که بهونه بیارم، چون واقعا دلم براشون تنگ نشده و می‌دونم که وقتی می‌بینمشون حوصله‌م رو سر می‌برند. 

و حالا دلم برای پیتر تنگ شده. 

دروغ نگم، دلم برای دیدن یکی دیگه هم تنگ شده. اولین باری که دیدمش، حدس زدم که خیلی زود دلم براش تنگ می‌شه و سه روز نگذشته بود که این دلتنگی به اوج خودش رسید. دلم برای اونم تنگ شده. و فکر هم نمی‌کنم دیدن دوباره‌ش توی این برهه از زندگیم کار درستی باشه. همون بار اول هم یه جورایی اشتباه بود. 

پس دلم برای دوتا تنگ شده، یکی این و یکی هم پیتر.

و البته یه چیز دیگه هم هست؛ دلم برای اینطور ساده بودن و راحت حرف زدن هم تنگ شده. بدون اینکه تحلیل‌های سرسام‌آور همه‌چیز رو سخت و مبهم و پیچیده کنه. 

موافقین ۲ مخالفین ۱ 19/07/18
مرحوم شیدا راعی ..

cm's ۷

18 July 19 ، 21:17 امیر رضا

 

پستهاتون خیلی مفید و کاربردی هستن

لطفا اگه وقت کردید به وبلاگ منم سر بزنید

شِــیدا:
ممنون مطالب شما نیز بسیار زیباست. چنانچه موافقت خویش را جهت تفاهمنامه‌ی همکاری و تبادل لینک و از این دست بلایا مبذول می‌دارید، جهت ارتباط با پشتیبانی عدد ۱، مدیریت عدد ۲، آبدارخانه عدد ۳ و روابط عمومی صدا و سیما، میدان آرژانتین انتهای خیابان الوند، گروه کودک و نوجوان شبکه‌ی یک
18 July 19 ، 23:04 مارکر زرد
لذت بردم. پست جالبی بود.
به منم سر بزنید.
شِــیدا:
اوندفه گفتم بیا تبادل لینک کنیم، نکردی که. هی گفتی «فالوورزات کم‌اند، خودتم دهاتی و بدتیپی»
20 July 19 ، 16:51 مارکر زرد
آره من کلا همچین آدمیم. الانم تعارف کردم.
شِــیدا:
یه تجدید نظری تو رفتارات داشته باش. اگه اینطوری پیش بری، هیشکی نمیاد زنت بشه‌. بعد مجبور می‌شی با موتور تو خیابونا ول بتابی و واسه زن و بچه‌ی مردم هیزبازی دربیاری و بهشون متلک بندازی. معتادم ممکنه بشی.
20 July 19 ، 23:01 مارکر زرد
نه معتاد نمیشم. از اونجایی که اصلا موتور ندارم.
شِــیدا:
منم همینو می‌گفتم ولی امان از رفیق بد و زغال خوب
20 July 19 ، 23:04 مارکر زرد
حالا شایدم اشتباه کنم، شاید تاثیر پاراگراف آخره. ولی از اونجایی که دلتون واسه «اونم» تنگ شده، فکر کنم سرراست ترین پستیه که تاحالا اینجا خوندم. کسی که اسمش «اونه» همیشه یه چیزی راجع بهش هست!
شِــیدا:
 شما (یا هر کس دیگه) از نظرگاه خویش که می‌نگری، بسته به فازی که داری، یه چیزایی رو می‌بینی و نسبت بش حساسیت به خرج می‌دی. و این یکی از همون‌هاست. 
21 July 19 ، 21:18 مارکر زرد
چقدر بد که موافقم. دوست داشتم مخالفت یا انکار کنم.
شِــیدا:
آره، منم دوس داشتم یه کم سرسختی نشون بدی تا با استناد از کامنتای قبلیت استدلال کنم و با این تسلیم، حس پیروزی رو در من کشتی :))
یادمه پیتر تصمیم داشت بعد از فارغ‌التحصیلی بره کارگری کنه، رفت؟
شِــیدا:
خبر ندارم ولی با توجه به شناختی که بنده دارم، چنین چیزی بسیار بعید است بیش از یک هفته تداوم داشته باشد. 

comment

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی