مسافری از زمان آینده
آروم درِ گوشم گفت که از سال ۱۴۰۷ اومده. خواستم ذهنی حساب کنم ۱۳۹۸ تا ۱۴۰۷ چند سال فاصله داره که دستم رو گرفت و گفت که آیا حرفش رو باور میکنم؟ گفتم معلومه که باور میکنم. با خوشحالی گفت که من سومین نفری هستم که حرفش رو باور کردم. و من بیش از اونکه نسبت به دو نفر قبلی کنجکاو باشم، واسهم عجیبه که چرا بقیهی آدمها نسبت به چنین ادعایی انقدر جبهه میگیرند. گاهی جای آدم احمق و آدم سالم عوض میشه. آدمی که نِروس باشه رو بستری میکنند و میگن بیماره. سوال اینجاست که چه کسی دیوونه نمیشه اگه واقعاً به زندگی نگاه کنه؟ چرا هیچکس این مشنگهایی که صبح به صبح با لبخندهای احمقانه از خونه میزنند بیرون رو بستری نمیکنه؟
زندگی چیز تحقیرکنندهایه و خیلی منطقی نیست اگه با موقعیتی که دچار استهزاء شدیم، به صورت جدی برخورد کنیم. به خصوص که این استهزاء واقعیت محض باشه و نه صرفاً یه اغراق یا استعاره یا شوخی. در برابر این موقعیت، بهترین واکنش جدی نگرفتنه. شوخی کردن با تاریکترین و تلخترین موضوعات زندگی. انسانی رو تصور کن که به خاطر مواجهه با مسائل دردناک زندگیِ خودش از پا درمیاد، تعادل روانی و فکری خودش رو از دست میده و اندک داراییای که تحت عنوان مغز بهش داده شده رو تضعیف و بیاعتبار میکنه. چنین موجود نگونبختی باید خودش و مسائل اساسی زندگی خودش رو در پسزمینهی مفاهیم بزرگتری مثل بشریت و انسان ببینه. اونجا میفهمه که اساس داستان زندگی طنزی تلخ و زنندهست و در این بین تنها باید لحظات کوتاه و ناپایداری از رضایت و لذت عمیق رو غنیمت شمرد.
پییر بِرتو (کی هس؟) توی پیشگفتار کتاب گوته چندتا تا ترجمه از اشعار لاتین آورده که من اینجا پشت سر هم مینویسم:
. تمسخر کردن همه چیز، تمسخر نکردن هیچ کس، تمسخر کردن خویشتن، تمسخر کردن این واقعیت که انسان مورد تمسخر قرار گرفته است.
. انسان نباید نه چیزهای اطراف خود را و نه خویشتن خویش را جدی بپندارد. و باید بداند علیرغم هر آنچه روی دهد، هرگز نباید تسلیم ناراحتی گردد.
. و آیا لبخند بودا، به نشانهی خردِ بیپایان او نیست؟