خودگویی با میکروفون

شیدا راعی

آری، بدون تردید من تنها مسافری بیش نیستم. زائری بر روی زمین. آیا شما بیش از این هستید؟
گوته- ورتر

archive
Tuesday, 25 June 2019، 10:05 AM

مسافری از زمان آینده

آروم درِ گوشم گفت که از سال ۱۴۰۷ اومده. خواستم ذهنی حساب کنم ۱۳۹۸ تا ۱۴۰۷ چند سال فاصله داره که دستم رو گرفت و گفت که آیا حرفش رو باور می‌‌کنم؟ گفتم معلومه که باور می‌کنم. با خوشحالی گفت که من سومین نفری هستم که حرفش رو باور کردم. و من بیش‌ از اونکه نسبت به دو نفر قبلی کنجکاو باشم، واسه‌م عجیبه که چرا بقیه‌ی آدم‌ها نسبت به چنین ادعایی انقدر جبهه می‌گیرند. گاهی جای آدم احمق و آدم سالم عوض می‌شه. آدمی که نِروس باشه رو بستری می‌کنند و می‌گن بیماره. سوال اینجاست که چه کسی دیوونه نمی‌شه اگه واقعاً به زندگی نگاه کنه؟ چرا هیچکس این مشنگ‌هایی که صبح به صبح با لبخندهای احمقانه‌ از خونه می‌زنند بیرون رو ‌بستری نمی‌کنه؟

 زندگی چیز تحقیرکننده‌ایه و خیلی منطقی نیست اگه با موقعیتی که دچار استهزاء شدیم، به صورت جدی برخورد کنیم. به خصوص که این استهزاء واقعیت محض باشه و نه صرفاً یه اغراق یا استعاره یا شوخی. در برابر این موقعیت، بهترین واکنش جدی نگرفتنه. شوخی کردن با تاریک‌ترین و تلخ‌ترین موضوعات زندگی. انسانی رو تصور کن که به خاطر مواجهه با مسائل دردناک زندگیِ خودش از پا درمیاد، تعادل روانی و فکری خودش رو از دست می‌ده و اندک دارایی‌ای که تحت عنوان مغز بهش داده شده رو تضعیف و بی‌اعتبار می‌کنه. چنین موجود نگونبختی باید خودش و مسائل اساسی زندگی خودش رو در پس‌زمینه‌ی مفاهیم بزرگتری مثل بشریت و انسان ببینه. اونجا می‌فهمه که اساس داستان زندگی طنزی تلخ و زننده‌ست و در این بین تنها باید لحظات کوتاه و ناپایداری از رضایت و لذت عمیق رو غنیمت شمرد. 


پی‌یر بِرتو (کی هس؟) توی پیش‌گفتار کتاب گوته چندتا تا ترجمه از اشعار لاتین آورده که من اینجا پشت سر هم می‌نویسم: 

. تمسخر کردن همه چیز، تمسخر نکردن هیچ کس، تمسخر کردن خویشتن، تمسخر کردن این واقعیت که انسان مورد تمسخر قرار گرفته است. 

. انسان نباید نه چیزهای اطراف خود را و نه خویشتن خویش را جدی بپندارد. و باید بداند علی‌رغم هر آنچه روی دهد، هرگز نباید تسلیم ناراحتی گردد.

. و آیا لبخند بودا، به نشانه‌ی خردِ بی‌پایان او نیست؟

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ 19/06/25
مرحوم شیدا راعی ..

cm's ۴

این "تمسخر کردن همه چیز" از سنخ همون "فرار"ی نیست که توی پست دوم جشن بیمعنایی ازش نوشتی؟ اینکه آدمها وقتی توی حیات فردی و اجتماعی شون از هرجهت به خنسی خوردن، رو می آرن به اینجور کنشهای سلبی و لبخندهای خردمندانه؟
شِــیدا:
هر دو پست از یه نوع نگاه حرف می‌زنند. ولی من به شخصه هیچ فراری توی این نگاه نمی‌بینم. و منظور از کنش سلبی رو هم نمی‌فهمم. 
میخوام بگم وقتی این موقعیت رو برای خودم به تصویر میکشم، انگار ما آدمهایی هستیم _ به قول عربها_"مُصاب" به بیمعنایی، و حالا که بیمعنایی سر ما هوار شده، رنج میکشیم، و در مواجهه با رنج، روگردون میشیم به کنشهای مختلف: تمسخر، رواقیگری، کلبی مسلکی، عرفان، هرچیزی... منتها تمام این ها رو پیش گرفتیم تا در مقام «سلب» موقعیت حقیقی مون_و تألم مدام خودمون_ قرار بگیریم. منظورم از فرار و سلب همین بود. به علاوه، چون این مواجهه‌ی ما سلبیه، نهایتا مثل فنر دوباره برمیگردیم به رنج بیمعنایی. این رو از روی تجربه‌ی شخصی گفتم، همیشه «تمسخر» تا یک جایی من رو پیش میبره ولی دیگه زورش نمیرسه و از جایی به بعد دوباره همون رنج بر من حاضر می‌شه.
از طرفی و به عبارت دیگه، من فکر میکنم هر سلب‌ای مقوم به ایجابه. ایجاب ما بیمعنایی و رنجه، پس هرکاری باهاش بکنیم، تهش اون بیمعنایی و اون رنج باقی می‌مونه. یعنی فکر میکنم اگه صادق باشیم برابر بیمعنایی جز انفعال مطلق، چیزی دووم نداره. مگر اینکه یک ایجاب جدید به روی ما گشوده بشه از بیمعنایی گسسته بشیم. من جشن گرفتن بیمعنایی رو نمیتونم به چشم ایجاب ببینم، مسئله‌ام هم این بود. شاید اونطور شما تجربه میکنی تجربه‌ش نکردم.
شِــیدا:
اگه فارسی سخت و پرتکلفت رو فهمیده باشم، داری می‌گی پاسخ ما از سر ناچاریه و نه از سر انتخاب آزادانه و این پاسخ نمی‌تونه چندان راضی‌کننده و اصیل باشه چون شبیه یه واکنش جبری می‌مونه تا یه کنش انتخابی و اختیاری. تعریفی که از سلب می‌‌کنی در واقع همونه که هر جا نیازی باشه، یه کنشی به واسطه‌ش اتفاق می‌افته. و طبق همچین تعریفی، کلاً هر کنشی توی دنیا یه جور کنش سلبیه. یه جور فراره. از یه طرف درسته، چون اگه نیاز نبود، به واکنش متوسل نمی‌شدیم. از طرف دیگه، خب که چی؟ با چنین تعریفی، کار ایجابی رو می‌خوای چی ترجمه کنی مثلاً؟ 

این تمسخر که ازش حرف زده شده از پذیرش میاد. اگه کسی واقعیتی که توی زندگی باهاش روبه‌رو هست رو پذیرفته باشه، دیگه کار به فنر و غیره نمی‌کشه. ضمن اینکه پذیرش یعنی دیدن مشکل و کنار اومدن باهاش که این درست نقطه‌ مقابل «فرار» محسوب می‌شه. برای توضیح بیشتر کامنت شیما، زیر پست جشن بی‌معنایی ۱.
اون اشاره هات به بکت و کوندرا توی اون کامنت قضیه رو روشن کرد برام. ازشون چیزی نخوندم ولی همیشه گزارش وار از کارشون با بیمعنایی شنیدم. واقعیتش رو بخوای آیم اِ سیمپِل مَن، بیمعنایی رو که می‌بینم، تقلا میکنم که حلش کنم بهطبعا باید بخونم کارهای بکت و کوندرا رو تا تجربه کنم این «جشن گرفتن» رو. درضمن اون کار ایجابی رو نمیشه ترجمه کرد. برای همین گفتم «ایجاب به روی ما گشوده بشه». مفهومش چیزی از سنخ «اشراق»ه درنظر من. فکر میکنم خود جشن بیمعنایی هم همچوچیزیه، باید زیر همون آوار بیمعنایی باشی که بفهمیش، چه هرشکلی!  در واقعیت چه از خلال ادبیات. 
+ممنون از تذکرت بابت تکلف حرف زدم! واقعیتش عادت کردم به اینجوری نوشتن، اینم یه جور سرگرمیه شاید.
شِــیدا:
ساده حرف زدن در واقع یه جور هنره. چه بسیار آدم‌حسابی‌هایی که حرف‌های گنده رو‌ بدون لفاظی و اطناب بیان می‌کنند. 
*طبعاً
شِــیدا:
حله

comment

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی