خودگویی با میکروفون

شیدا راعی

آری، بدون تردید من تنها مسافری بیش نیستم. زائری بر روی زمین. آیا شما بیش از این هستید؟
گوته- ورتر

archive
Friday, 1 March 2019، 08:01 PM

پایان‌نامه‌ی عشق

این یادداشت از نوشته‌های آقایان آلن دوباتن، ظهیر باقری نوپرست و احمدملکوتی‌خواه تأثیر گرفته. تأثیر که چه عرض کنم، این نوشته‌ کاملاً یه دزدی ادبی محسوب می‌شه. من فقط موضوعات مختلف رو به هم ربط دادم. 




موضوع عشق ناخودآگاه با اولین مرحله‌ی عشق که همون شیفتگی و جذابیت شدید هست یکی گرفته می‌شه و معمولاً اکثر رسانه‌ها و داستان‌ها روی همین مرحله‌ی کوتاه تمرکز می‌کنند. از نگاه رمانتیک‌ها همین که زوج از موانع ابتدایی گذشتند و به هم نزدیک شدند، دیگه نکته‌ی حائز اهمیتی وجود نداره و ایده‌ای در مورد مشکلاتی که در بلند مدت ممکنه در سیر یک عشق به وجود بیاد، ندارند. مگر اینکه خودشون چنین رابطه‌ای رو تجربه کنند و احتمالاً به خاطر اینکه همه چیز از تصورات‌شون فاصله‌ی زیادی داره، دلسرد بشن و اون رابطه رو با سلام و صلوات به پایان برسونند. 

نکته‌ی بعدی انگیزه‌ی یه عشقه. باید توجه داشت که اکثر قریب به اتفاق آدم‌ها از تنهایی هراسان‌اند. به خصوص که کل جامعه (جامعه‌ی جهانی) مصممه که تجرد و تنهایی رو تا حد ممکن رنج‌آور و یأس‌آور جلوه بده. ولی از نظر سقراط معشوق قابل جایگزینه. سقراط می‌گه هدف عشق برخورداری همیشگی از خیر و نیکیه. و البته این به منزله‌ی میل به نوعی جاودانگیه. زندگی شخصی ما با مرگ‌مون بالاخره به پایان می‌رسه، پس کاری که همه‌مون ناخودآگاه انجام می‌دیم جست‌و‌جو در پی شکل‌های متنوع و جایگزینِ جاودانگیه. سقراط میگه این نوع جاودانگی‌ها بر سه قسمه و از کم‌اهمیت‌ترین‌شون _ از نظر سقراط _ شروع می‌کنه: اول) اینکه می‌تونید بچه داشته‌باشید. دوم) اینکه می‌تونید کارهای نمایانی بکنید که شهرت همیشگی داشته‌ باشه و سوم و بهتر از همه اینکه آثار ماندگار فلسفی یا ادبی یا حقوقی و آموزشی خلق کنید (جلال آل‌احمد که بچه‌دار نمی‌شد به جای اولادنا اکبادنا می‌گفت اوراقنا اکبادنا).

دیوتیما می‌گه عاشق یک فرد خاص‌شدن، در واقع اولین پله‌ از چیزیه که اون اسمش رو گذاشته نردبان عشق.دیوتیما می‌گه در قدم اول کششی جسمانی به شخصی زیبا پیدا می‌کنید. بعد می‌فهمید غیرعقلانیه که مجذوب همه‌ی زیباروها نشید. بعد می‌فهمید زیبایی در روح بیش از جسم تحقق پیدا می‌کنه، پس در این مرحله عاشق روح‌های زیبا می‌شید. و به تدریج در این نردبان بالا می‌رین و هرچه پیش‌تر می‌رین، از عشق افراد خاص دورتر و به عشق موضوعات انتزاعی‌تر نزدیک می‌شین. پس از روح انسان، توجه‌تون به سنت‌ها و نهادهای بشری جلب می‌شه و بعد به تمام شاخه‌های معرفت. در نهایت در بالاترین نقطه‌ی نردبان، «بینش» متعالی و کمال زیبایی وجود داره. دیوتیما می‌گه تامل درباره‌ی همین زیبایی کامله که زندگی رو قابل زیستن می‌کنه.

عشق رمانتیک در نهایت پدیده‌ای بیولوژیکه که با بیضه و واژن و مابقی لگنی‌جات قابل تبیینه و نتیجه‌ی تماس چشم‌ها، شنیدن صدا، استشمام بو و فعالیت‌های هورمونیه. خدا می‌دونه چه بلاهایی سر من اومد وقتی که برای اولین بار یه chick مثل اسمورودینکا رو دیدم. در کسری از ثانیه تیر عشق به سمت ما رها می‌شه اما این تیر مغز ما رو هدف می‌گیره و کاری به قلب‌مون نداره. دوپامین، آکسی‌توسین، آدرنالین و وازپروسین باعث می‌شن که ما بعد از عاشق شدن احساس شادی و سرخوشی و وابستگی کنیم. 

عشق رو می‌شه حتی با رویکرد شناختی تبیین کرد و گفت که عشاق معمولاً دچار یه جور تحریف شناختی هستند. شاید اگه روزی اسموردینکا رو ببینید، به نظرتون فقط یه لکاته بیاد. شاید من از نظر شما فقط یه کوتوله‌ی چاقِ ترحم‌برانگیز باشم اما از چشم اسمورودینکا همون مرد رویاها دیده بشم. مجنونی که لیلی رو طور دیگه‌ای می‌بینه، لیلی‌ای که اصرار داره بگه مجنونش سوار یه اسب سفیده. در حالی که ما می‌دونیم مرکب مورد نظر چیزی جز یک الاغ خاکستریِ پنچر نیست. باید این سؤال رو پرسید که این تفسیر یا نگاه متفاوتِ مجنون -که معمولاً هم به عنوان معیاری برای حقیقی بودن عشق در نظر گرفته می‌شه- واقعاً ارزشمنده؟ باید پرسید معیارهای دوستی که براساس شایستگی حقیقی افراد مطرح می‌شه، ارزشمندتره یا معیارهای عشق؟ 

برای عاشق شدن نیازی نیست انسانی خوب، بهره‌مند از بلوغ عقلی یا اخلاقمند باشیم، حتی نیازی نیست انسان باشیم، کافیه بهره‌ای خفیف از سکسوالیته برده باشیم. به همین دلیله که هر قزمیتی در طول تاریخ عاشق شده. اگر چه عشق رمانتیک اتفاق جذاب و قشنگیه، ولی بیش‌تر از اونکه باید در موردش داستان‌سرایی شده. و این داستان‌ها معمولاً دستورالعمل مناسبی برای زندگی نیستند. صمیمیت و نزدیک شدن به یه فرد، می‌تونه همزمان به معنی دور شدن از اون فرد هم باشه. آدم‌ها مثل تابلوهای نقاشی پر ایرادی هستند که هرقدر به همدیگه نزدیک بشن، خرابی‌های تار و پود شخصیت‌شون برای همدیگه بیشتر آشکار می‌شه. تنها کسایی که به نظرمون متعارف میان، اون‌هایی هستند که هنوز خوب نمی‌شناسیم‌شون. شاید ابتدایی‌ترین درمان برای عشق، شناخت بیشتر از معشوق باشه. 

برای یه ارتباط عاطفی، بیشتر از اونکه شیفتگی ضرورت داشته باشه، مهارت و مدیریت نیازه. بلوغ یعنی اینکه عشق رمانتیک ممکنه تنها دربردارنده‌ی یه جنبه‌ی محدود (و گاهی کوته‌فکرانه) از زندگی عاطفی باشه. جنبه‌ای که بیشتر روی جست‌و‌جو برای یافتن عشق متمرکزه و نه ابراز اون. فرهنگ فردگرا نمی‌تونه به راحتی رضایت رو با در خدمت دیگری بودن یکسان فرض کنه. اما خدمت به دیگران ما رو از بند مسئولیتِ خدمت‌رسانیِ مداوم به غرایز پیچیده و سیری‌ناپذیرمون رها می‌کنه. ضمن اینکه یکی از راه‌های معنا بخشیدن به زندگی، همین خدمت به دیگرانه. همین مدل عاشق بودن. 

موافقین ۱ مخالفین ۱ 19/03/01
مرحوم شیدا راعی ..

cm's ۲

ابتدایی‌ترین درمان برای عشق شناخت بیشتر از معشوق است. خیلی خوشحال میشم وقتی می‌بینم کس دیگری هم چیزی را کشف کرده که من کشف کردم :)

بعضی وقت‌ها از خواندن نوشته‌هایت تهوع می‌گیرم. تهوع ناشی از اضطراب. وقتی با جزئیات در مورد چیزی حرف می‌زنی تهوع می‌گیرم. عشق خیلی موضوع پیچیده‌ای است، خیلی در موردش بزرگنمایی و -به قول تو- داستان‌سرایی شده. امــــــا تمام نظر من در مورد عشق در دو نکته خلاصه میشه: ۱. آدم جذب چیزی میشه که خودش نداشته باشه. وقتی کسی به نظرت جذاب میرسه یعنی کیفیتی داره که تو دنبالش هستی. تنها کاری که باید بکنی این است که تشخیص بدی این کیفیت چی است. بعد مستقیم میری دنبال کسب همان کیفیت و اینطوری بدون حاشیه‌های رمانس به مقصد میرسی. 
۲. هیچ آدمی از نزدیک زیبا نیست. آدم ممکن است عاشق ذهنیتی که از کسی دارد شود (که خطرناک و غمگین است) ولی بعد از کمی شناخت کافی‌ست به عقلت اعتماد کنی و اجازه بدی این تصویر ذهنی شکسته شود تا از شر عشق خلاص شوی.

همین.

 از اینکه اینقدر در مورد جزئیاتی حرف زدی که به ذهنم نرسیده بود تهوع می‌گیرم. چقدر نادانی نفرت‌انگیز است. 
شِــیدا:
. جمله از دوباتنه.
. نظرت در مورد عشق درسته ولی می‌شه به این دو نکته‌ تقلیلش نداد. می‌تونه خیلی گسترده‌تر باشه.
. راستش رو بخوای، باید بگم حالا status ذهنی‌م اصلاً این چیزایی که نوشتم نیست. در واقع با نوشتن اینا دارم سعی می‌کنم منطق رو توی فکرها و روحیات احمقانه‌م مشارکت بدم و خودم رو آروم کنم. چه خیالی.
. امیدوارم یه روز بتونم چیزی بنویسم که به جای حالت تهوع، همینجا روی متن بالا بیاری :))
. اتفاقا منم اخیراً با خوندنت، یه کم حالم بد می‌شه. اما دلیل حال بد من مشخصاً به خاطر قضاوتیه که با خوندن (قسمتی از متن‌ها) نسبت بهت می‌کنم. 
04 March 19 ، 23:20 //][//-/ ..
الن دوباتن. فیلسوف معاصر. 
.
.
.
. میدانم. برای همین فکر می‌کنم اینکه بی‌هیچ دلیلی بعد از اینکه آدرس وبلاگم عوض شد بهت آدرس دادم احمقانه بود. البته اینکه هنوز هم می‌نویسم خودش احمقانه‌ست. هر دوره (Era) از زندگی اقتضای خودش را دارد. اقتضای این دوره از زندگی من نوشتن نیست. باید بس کنم. 
شِــیدا:
باید توی تلگرام توضیح بدم.

comment

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی