خودگویی با میکروفون

شیدا راعی

آری، بدون تردید من تنها مسافری بیش نیستم. زائری بر روی زمین. آیا شما بیش از این هستید؟
گوته- ورتر

archive
Saturday, 2 February 2019، 07:29 PM

جشن بی‌معنایی اینجاست ۲

۱. آه اسمورودینکا، چرا ما مضحک‌ترین گونه‌ی جانوری هستیم؟ ما می‌دونیم که مهم نیستیم و در عین حال در رابطه با وجودمون به شدت جدی‌ هستیم. جدیّت در رابطه با چیزی که تا حد زیادی از کنترل ما خارجه. چطور می‌شه از مضحک بودن این داستان غم‌انگیز کم کرد؟


۲. اسمورودینکا، من اینجام که تمام قد پشت این میکروفون حاضر بشم و از کمبودهای بزرگی که توی زندگی شخصی‌‌م باهاشون روبه‌روئم حرف بزنم: کون بزرگ و قد 154 سانتی‌متری خودم رو به دیگران نشون می‌دم و می‌گم که زخم‌های روح و روانم از کجا نشأت می‌گیره. آه خدای بزرگ، ما موجودات نگونبخت نیاز داریم که کسی دوست‌مون داشته باشه، نیاز داریم کسی بهمون بگه که ارزش زندگی کردن رو داریم. و اگر کسی نباشه؟


 ۳. می‌شه همه چیز رو از نو تعریف کرد. می‌شه گیر داد به اینکه این موجود ۱۵۴ سانتی و کج‌و‌کوله چطور هویت خودش رو شکل داده. می‌شه از خود پرسید. برای درست پرسیدن، اول باید از داشته‌ها جدا شد. باید هیجان پشت عناوین رو برداشت. اسمورودینکا، تصور کن کسی رو که با افتخار خودش رو با عنوان «من یک زن هستم» تعریف می‌کنه. یا اون که سعی داره خودش رو با لفظ «دکتر» معرفی کنه. این‌ها با این عناوین هویت خودشون رو شکل دادند. غافل از اینکه تعریف خود با این قیود چه پیامدهای محدود‌کننده‌ای می‌تونه داشته باشه. ولی چطور می‌شه از این عنوان‌ها گذشت؟ چقدر می‌تونی از مذهب یا فرهنگی که باهاش بزرگ شدی فاصله بگیری؟ می‌تونی از سطح و طبقه‌ی اقتصادی و اجتماعی‌ای‌ که باهاش رشد کردی، دست بکشی؟ منظور استفاده نکردن نیست. صرف توانایی گذشتن کفایت می‌کنه. توانایی جدا کردن خودت از چیزهایی که داری. و البته، از چیزهایی که نداری. فقر یعنی نیاز. می‌تونی بدون پول باشی و فقیر نباشی. همه‌ی معادلات بین آدم‌ها براساس فقرشون شکل گرفته‌. حتی رئیسی که نسبت به جاه و مال و تحسین شدن حریصه، به خاطر فقرشه. اون احساس نیازی که درون خودش می‌کنه. می‌تونی فقر خودت رو حمل نکنی اسمورودینکا. همینطور در مورد نژاد، ملیت و چیزهای دیگه. همه‌ی این‌ حرف‌ها رو می‌شه اینطور جمع‌بندی کرد؛ بیرون از خود رفتن (اگزیستانس) و درک بی‌واسطه‌ی خویشتن. ورای ماهیتی که بهت داده شده. 


۴. دونه‌دونه این عناوین رو از خودت برداشتی. تو حالا شکننده‌ترین و ضعیف‌ترین تصویر خلقتی. حالا می‌شه تو رو با نور استعاره کرد. حالا باید از معنا حرف زد. حالا باید از هویت حرف زد. می‌تونی؟ هرگز. چون دیگه به هیچ‌ چیز و هیچ جا تعلق نداری. تو دقیقاً و مطلقاً هیچ چیز به خصوصی نیستی. و من دارم ادعا می‌کنم که راه سعادت از میان این «هیچ چیز نبودن» می‌گذره. انتظار داشتی ققنوس‌وار از این آستانه طلوع کنی؟ نه، وضعیت تو در این مرحله درست مثل یه کرکس تخمی می‌مونه که بچه‌های نانجیب محل چوب نیم‌سوخته توی ماتحتش فرو کردند و مخرجش رو با آهک و سیمان مسدود کردند و چیز زیادی تا مرگش فاصله نداره.

نقطه‌ی طلایی تو همینجاست. که تو ققنوس نیستی ولی باید ققنوس‌وار از «هیچ‌ چیز» معنا خلق کنی. در حالی که تنفس مرگی تحقیر کننده رو روی گونه‌هات حس می‌کنی. آره قهرمان من.


۵. یونان شگفت‌انگیز و خردمند رو به خاطر بیار. جامعه‌ای که تحت تأثیر افلاطون و ارسطو بوده، بعد از حمله‌ی اسکندر به ویرانه تبدیل می‌شه. پویایی و درخشندگی خودش رو از دست می‌ده. استقلال سیاسی و دوران سازندگی یونان به پایان می‌رسه. مدینه‌ی فاضله‌ای که افلاطون ازش حرف زده بود، دیگه محلی از اعراب نداره. کسی به دنبال ساختارسازی و پیکربندی جامعه نیست. در همین زمان کلبیون و اپیکوریان و رواقیون شکل می‌گیرند. همه‌شون روگردان از جامعه و تنها در بندِ پیدا کردن راهی برای نجات فردی. اینکه چطور می‌شه زندگی رو با آرامش به سر آورد. تمرکز روی خوشی‌های درونی، فارغ از ناملایمات بیرونی که خارج از اختیار ما هستند. آیا این مرزبندی بین درون و بیرون توهم نیست؟ آیا این بیخیال شدن بیرون و تمرکز روی درون یه جور فرار نیست؟ به هر حال فکر می‌کنم از این نظر دنیای ما به اون برهه شباهت زیادی داره. ما نمی‌تونیم ساختارها رو تغییر بدیم. تغییر که هیچ، ما از هر طرف تحت تأثیر تبلیغاتی هستیم که حتی ادراک (وسیله‌ی سنجش) ما رو تحت تأثیر قرار می‌ده. پس ریوایز پلن ما اینجا می‌شه بازگشت هر چه بیشتر به سوی خود. بیخیال دنیا و کثافت‌هایی که باهاش عجین شده. 


۶. اسموردینکا، می‌دونم که حرف‌هام سر و ته نداره. می‌دونم که برداشت‌هام سطحی و آشفته‌ست. آیا ما به دنبال ناممکن‌ها می‌گردیم؟ آیا کسایی که نگاه‌شون رو محدود می‌کنند و ما بهشون خرده می‌گیریم و به نادیدگرفتن دیگر چیزها متهم‌شون می‌کنیم، کار درستی نمی‌کنند؟ آیا این‌ها همون‌هایی نیستند که رنجی از دوش دیگران برمی‌دارند؟

موافقین ۰ مخالفین ۱ 19/02/02
مرحوم شیدا راعی ..

cm's ۱

در مورد خط آخر، چه رنجی و چگونه؟
شِــیدا:
همین چیزای معمولی. مثلاً تو که دکتری یه بخشی از هدفت صرفاً خدمت کردن به آدما می‌شه از طریق جدیت کارت واسه درمانشون. یا مثلاً فلان دندونپزشک جمعه‌ها رو می‌ذاره واسه مجانی کار کردن و حتی هزینه‌ی مواد و لوازم کارش رو هم خودش می‌ده واسه کیسایی که نیازمندند. 
یا مثلا این؛ https://t.me/RezaNassaji/1478
 که از این کارا می‌کنه؛ https://t.me/lightmus/624

comment

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی