خودگویی با میکروفون

شیدا راعی

آری، بدون تردید من تنها مسافری بیش نیستم. زائری بر روی زمین. آیا شما بیش از این هستید؟
گوته- ورتر

archive
Monday, 5 November 2018، 04:48 AM

مردانگی ۶ (جوانمرد تریاکی)

 

+ معمولاً سعی بر اینه که فقط توصیف باشه. بدون اظهار نظر خاصی. و به نظرم این سبک (گزارش بدون حرف اضافه) ارزش به اشتراک گذاری داره. گفتگوها بدون تغییر خاصی نوشته شده.


صبح می‌خواستم سوار تاکسی بشم. مرد میانسال لاغراندامی که توی یه پیکان قراضه نشسته بود، ازم سؤال پرسید که؛ ببخشید، ترمینال زاینده‌رود از کدوم طرف باید برم؟ 

من چندثانیه فکر کردم و بعد شروع کردم به آدرس دادن. که یهو گفت ترمینال صمدیه از کدوم طرف؟ بعد پرسید خودت می‌خوای کجا بری؟ مسیرت یکی نیست؟ من هنوز داشتم به مسیر منتهی به ترمینال صمدیه فکر می‌کردم. گفتم از اتوبان بری بهتره، ولی از تو شهرم راه داره. تکرار کرد مسیرت نیست اینطرف که با هم بریم؟ گفتم تا سر میدون هست. گفت بیا بالا قربون دستت. وقتی نشستم، بلافاصله دو مورد از نشونه‌های میان‌مایگی و انحطاط رو به چشم دیدم؛ ۱.سیگار ۲.فلاسک چایی. مرد لاغر اندام شروع کرد به حرف زدن و خیلی سریع پرسید؛ مجردی یا متأهل؟

گفتم مجرد. گفت خوب کاری می‌کنی. تو این مملکت انقد کس و کون ریخته که اصلاً چرا آدم متأهل بشه؟ گفتم بله. گفت مشکل همه نداشتن جائه. گفتم هوم. گفت شما اگه جور بشه، جاش رو داری؟ گفتم نه زیاد‌. گفت اگه جاش جور باشه، پایه هستی؟ گفتم آره بابا. گفت من خودم متأهلم. زنم خیلی جَوونه. و مشکلی که هست اینه که چون یه خرده سنم بالاست، نمی‌تونم ارضاش کنم. گفتم بله. گفت چند وقت پیش توافق کردیم که، یعنی خودم پیشنهاد دادم که اگه می‌خوای بری با کسی کاری کنی، برو. اونم گفت که «اگه خودت مردی که مناسب باشه پیدا کردی، بگو که بیاد». من گفتم اوهوم. مرد لاغر اندام ادامه داد که چون مجردی، دارم این پیشنهادو بهت می‌دما. گفتم آها؟ گفت هر چی خودت بخوای، حتی یه ساک کوچیک هم بخوای حله. من الان با زنم آشنات می‌کنم. اگه خونه داشتی، که میاد خونه‌ت. اگه خونه هم نداری، میای خونه ما، من به بهونه‌ی سیگاری چیزی میام بیرون تا شما راحت باشید. فقط شرطش اینه که معامله‌ت خوب و بلند باشه. با نگاهی پرسشگرانه پرسید؛ حاضری یا نه؟ تردیدناک گفتم نه والا. گفت چرا؟ گفتم زیاد اهلش نیستم، باس بری پیش کسی که اهلشه. گفت آها، چه بهتر، اصن چون گفتی مجردی بهت پیشنهاد دادم. گفتم اوهوم. گفت پس کارات رو چیکار می‌کنی؟ [با خنده] نکنه معامله‌ت کار نمی‌کنه درست، یا کوچیکه؟ خندیدم و گفتم اینم به هر حال یه فرضه. گفت نمی‌شه که کسی رو زوری جایی برد. گفتم چرا، بعضی وقتا شده. گفت نه منظورم اینه که نمی‌شه کسی رو زوری گفت که بیا کس بکن. بیا بده برات ساک بزنن. گفتم آها.

با اینکه مسیر رو با حداقل سرعت اومده بود که حرفاش رو بزنه، ولی دیگه رسیدیم. گفتم همینجا اگه زحمت بکشید پیاده می‌شم. گفت بله، حتما. گفتم آدرس ترمینال زاینده‌رود و صمدیه رو هم که خودت بلدی. گفت آره، حله. وقتی می‌خواست نگه داره، خانمی که سوار بر پرایدی نوک‌مدادی بود، راهش رو بست. مرد لاغراندام خطاب به سدکننده‌ی راهش گفت: د برو دیگه کیر این بغل‌دستیم از پهنا تو کست. و بعد با خنده به من نگاه کرد. من تشکر کردم و پیاده شدم.

موافقین ۶ مخالفین ۱ 18/11/05
مرحوم شیدا راعی ..

cm's ۰

no comment

comment

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی