خودگویی با میکروفون

شیدا راعی

آری، بدون تردید من تنها مسافری بیش نیستم. زائری بر روی زمین. آیا شما بیش از این هستید؟
گوته- ورتر

archive
Tuesday, 10 October 2017، 12:44 AM

چرا زحمت می‌کشه آخه؟

طبقه‌ی ما همین دو واحد رو داره. صدای در آسانسور و پیچیدن کلید توی در راحت به گوش همسایه می‌رسه. صبح جمعه اهل بیت عازم سفر بودند. زنگ در زده شد. همسایه‌ی روبه‌رویی بود. گفت که امروز تولد پارسائه. معذرت خواست که سر و صدا زیاده و از والده دعوت کرد که توی این جشن باشکوه شرکت کنند. همزمان والده هم معذرت‌خواهی کرد که به خاطر بستن بار سفر نمی‌تونند توی این جشن باشکوه شرکت کنند. خانم همسایه پرسید که آیا میز بزرگ دارید؟ والده گفت داریم. میز بزرگ‌مون رو نیاز داشتند و بردند. نکته‌ای که در این پست حائز اهمیت هست٬ اینه که همسایه‌مون فهمید اهل بیت عازم سفر هستند و من عازم نیستم.


 جمعه ظهر زنگِ در زده شد. آقای همسایه بود٬ از غذای مهمونی‌شون آورده بود. سینی رو گرفتم و تشکر کردم و گفتم: چرا زحمت می‌کشید آخه؟ در رو که بستم٬ نگاهم به سینی غذا معطوف بود٬ که گرم بود. چند ثانیه بعد دوباره زنگ در زده شد. اینبار خانم همسایه بود. با یه کاسه‌. گفت از بس اینا(مهموناشون) شلوغ می‌کنند٬ یادش رفته برنج زرشک و زعفرونی بریزه. توی کاسه برنج زرشک و زعفرونی بود. کاسه رو گرفتم و دوباره تشکر کردم و گفتم: چرا زحمت می‌کشید آخه؟

 شنبه صبح زود که رفتم از خونه بیرون٬ ساعت 4 عصر برگشتم و بلافاصله بعد از لباس عوض کردن و خوردن دو تا هلو و یه سیب٬ دوباره از خونه رفتم بیرون. شب ساعت 12 برگشتم٬ لخت شدم٬ دراز کشیدم روی تخت و بلافاصله زنگ در زده شد. دوباره لباس پوشیدم و رفتم لب در. دوباره خانم همسایه بود. یه زن 30 - 40 ساله٬ یه مقدار کوتاه قد٬ با چشم‌های عسلی یا شاید هم سبز. سینی به دست پشت در منتظر بود. به کیک تولد توی سینی اشاره کرد و گفت از دیروز تا حالا هر چی اومدیم زنگ خونه‌تون رو زدیم٬ نبودید. کیک  مال دیروزه. گفتم بله٬ زیاد خونه نبودم. سینی رو گرفتم و تشکر کردم و گفتم: چرا زحمت می‌کشید آخه؟ 

امشب ساعت 12 رسیدم خونه.  لباس‌هامو نصفه کنده بودم که زنگ در زده شد. دوباره لباس پوشیدم و رفتم پشت در. آقای همسایه بود. با چشم های پف کرده و لبخند. گفت: خب یه خورده زودتر بیا خونه که غذا از دهن نیفته. خندیدم و تشکر کردم و گفتم: چرا زحمت می‌کشید آخه؟



حالا سینی رو گذاشتم روی میز٬ کنار ظرف‌های قبلیِ غذاهایی که آورده بودند. امروز عصر داشتم به این فکر می‌کردم که ظرف‌هاشونو چجوری پس بدم؟ در حالت معمول٬ وقتی اونا یه چیزی میارن واسه خونه‌ی ما٬ والده هم ظرف‌ها رو با یه چیزی پُر می‌کنه و پس‌ میده. ولی در شرایط بحرانیِ فعلی٬ من نه حوصله‌ی درست کردن چیزی رو دارم(نه عرضه‌ی پختن چیزی رو). 

به ذهنم رسید که یه کادو واسه تولد پارسا بگیرم. ماجرا رو با عکس واسه پیتر شرح دادم. پرسیدم واسه یه بچه‌ی 5 ساله که مطمئن نیستی واقعا 5 سالش باشه٬ چی میشه خرید؟ پیتر گفت: «دیگه مثه قدیما نیست. بچه‌ها یه تبلت دارن و تمام. براش یه بسته اینترنت بفرست حال کنه». ازش خواهش کردم که از جلو چشمام خفه شه با این پیشنهاد دادنش. 





+ بعد از مدتها تصمیم گرفته بودم که اینبار وقتی حالم از خوردن {بیسکوئیت و الویه‌های نامی‌نو و تخم‌مرغ و غذاهای آماده} به هم خورد، تنگ کنم و یه مقدار آشپزی یاد بگیرم. اما فعلا پروژه بدجوری زمین‌گیر شده و مسئله‌ی تنگ‌کردن به محاق فراموشی سپرده شده.

+ما ۷-۸ ساله که همسایه‌ایم و مسافرت‌رفتن اهل بیت و تنها زندگی کردن من توی این خونه همیشه یه چیز رایجی بوده. ولی هیچوقت اینطور نبوده که واسه من چیزی بفرستند. با توجه به اینکه این وضعیت(تنها در خانه) ممکنه تا ۱۰-۱۵ روز دیگه ادامه داشته باشه، آیا همسایه‌مون می‌خواد در روزهای آتی هم به شیوه‌ی این چندروز عمل کنه؟ چرا زحمت می‌کشه آخه؟

موافقین ۴ مخالفین ۱ 17/10/10
مرحوم شیدا راعی ..

cm's ۱۵

((: same here bro, same here
هرچی بیشتر فکر می‌کنم می‌بینم فقط می‌تونم بشقاب‌ها و کاسه‌هاش رو با بشقاب‌ها و کاسه‌هایی که قبلا فرستاده بود پر کنم تحویل بدم.
انتظار پر کردن ظرف از کسی که وعده‌های غذاییش رو با شیر و بیسکوئیت پر می‌کنه، ظلمه. :<

شِــیدا:
خو مثه من واسه خودت یه پروژه بریز، طرحی در انداز. نکنه انتظار داری پس‌فردا زنت واست غذا درست کنه؟ چه پُر روووو!!!
عالی بود
شِــیدا:
به قول این سلبریتیای مردم‌دار؛ عالی شمایید دوست عزیز
همساده این مدلی مان ارزوست خب! 

شِــیدا:
همسایه خوب از نظر من همسایه‌ایه که هیچوقت نبینمش. نه اینکه هر شب، هر شب مثه عجل میاد پشت در خونه
ستون بغل وبلاگ:) 
شِــیدا:
چشه؟
13 October 17 ، 20:07 اثر انگشت
دوغ با پیتزا؟چرا اینجوری زحمت میکشن آخه؟
بابا توو یه خط بنویس مکان جوره.طرف پیدا شه که آشپزی ام بلد باشه.این داستانا چیه بلغور کردی:))
شِــیدا:
اولا چرا انتظار داری همه مثه شما بخورند و بیاشامند؟ به عنوان مثال من خودم عادت ندارم با غذا هیچ نوشیدنی‌ای میل کنم. ضمن اینکه هیچوقت نتونستم با هیچ نوشابه‌ای ارتباط برقرار کنم.
دوما؛ یادم رفت چی می‌خواستم بگم. ( در مورد همین دوغ و اینا بود)
خامساً؛ اصلا پیام ناخودآگاه پست همین بود. ببین می‌تونی برینی به فضای معنوی اینجا یا نه :)) 
14 October 17 ، 09:27 مارکر زرد
کادو چی شد؟
شِــیدا:
مرسی که انقد پیگیری.
یه ماشین کنترلی خریدم. موقع پس دادن ظرفا، مثه بچه‌گربه‌ها از لای در اومد کادو رو قاپید و رفت. بعدا گفتند که فرداش زنگ زده به مامان‌بزرگش و گفته که این یارو واسم یه ماشین «شیک» خریده‌. البته من خودم موقع خرید دقت نکردم ببینم شیکه یا نه. 
شن جادویی بگیر براش. یا دومینو. میرینه به کل خونه والدینش دیوونه میشن.
شِــیدا:
:)) دیر گفتی دیگه
16 October 17 ، 10:53 منتظر اتفاقات خوب (حورا)
چه خوش به حالتونه!
شکلات هم می تونید تو ظرف ها بریزید.
شِــیدا:
بله٬ ما کلا خیلی خوشبختیم٬ تو همه زمینه‌ها
ینی از این شوکولات دونه‌ایا؟ 
16 October 17 ، 19:22 منتظر اتفاقات خوب (حورا)
شوکولات درست و حسابی باشه دیگه. 
هدیه واسه بچه شون هم خوبه البته.
شِــیدا:
ما فقط از از همین شوکولاتا داریم که میره لای دندون آدم میچسبه و‌ با فحش خوار و مادر باید درش بیاریم.
چش نیس:| متن اضافه شده بهش 
اعلام کردیم که عاغا ما حواسمون به اون بغل هم هس:/
شِــیدا:
ینی میخوای بگی دیگه از این به بعد همه هزینه‌ها واسه من میشه؟ 
اه نه خرابش نکن 
شِــیدا:
من اصن بش دست نذاشتم. بیخودی گردن من ننداز. خودت داشتی بش سیخونک میزدی. اگرم اذیتم کنی، میرم به مامانم میگم. دیگه هم دوثِت ندارم‌.
وای
غش کردم:-D
شِــیدا:
عه وا چه زود.
چیل ،چیل 
شِــیدا:
نمیذاری که
ضمناً٬ کاما رو باید بچسبونی به چیلِ اول. اینطوری: چیل٬ چیل
چیل،چیل 
خوبه ؟چیل شدی؟
شِــیدا:
ها آره، حالا بهتره‌
جای شما بودم تو خونه لباسمو در نمی آوردم. خیلی ستمه ادم لخت بشه باز مجبور شه لباس بپوشه :)))
شِــیدا:
هاو
به نظرم خیلی ستمه که آدم مورد ستم قرار بگیره

comment

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی