عیالنامه
به عیال پیام میدم؛ الا ای آهوی وحشی کجایی؟
عیال مینویسه؛ مؤدب باش
مینویسم؛ ببخشید، تو خود گوهرِ یکدانه کجایی آخر؟
زنگ میزنه میگه؛ چرا نمیخوابی؟
میگم؛ مجال خواب نمیباشدم ز دست خیال
میگه؛ دوباره امشب چت شده بود؟ بد اخلاق شده بودی
میگم؛ خوی بد دارم، ملولم، تو مرا معذور دار، خویِ من کِی خوش شود بی رویِ خوبت ای نگار؟
میگه؛ فقط همین؟
میگم؛ نه... راستش... آخه میدونی، صبحدم گلبن بر درخت گل به خنده میگفت، نازنینان را، مهجبینان را، وفا نباشد...
میگه؛ خب دردت چیه دقیقا؟
میگم؛ عشق معراجیست سوی بامِ سلطانِ جمال، از رخِ عاشق فرو خوان قصهی معراج را
میگه؛ فکر میکنی با مزهای؟
میگم؛ تاحدودی
[سکوت]
بهش میگم؛ میدونی هدف خلقت چی بوده؟ اصلا میدونی نقاش ازل بهر چه آراست مرا؟ میدونی مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست؟
عیال میگه؛ چیه؟
میگم؛ به دست مردمِ چشم، از رخ تو گل چیدن
میگه؛ جداً؟
میگم؛ قطعاً. اصن میدونی چرا من هِی میخوام بشینم به شما نگاه کنم؟
میگه؛ چرا؟
میگم؛ چون حدیث داریم؛ ای بستگان تن به تماشای جان روید
میگه؛ ای در حصار حیرت زندانی، ای یادگار حسرت و حیرانی، برخیز. برو به فکر یه کار درست و حسابی باش. این حرفا واسه کسی زندگی نمیشه
میگم؛ جان بی جمال جانان میل جهان ندارد.
[سکوت]
میگم؛ یه چیزی اخیراً فکرم رو بدجوری درگیر کرده
میگه؛ چی؟
میگم؛ اگه زلفای یارِ حافظ هم به بیحالتی موهای شما بود، دیگه نمیتونست انقد از چین و شکن زلف یار تعبیر عرفانی بیاره. احتمالا میرفت رپ میخوند.
میگه؛ حرف آخرت همینه؟
میگم؛ آره والا. ناراحت که نشدی؟
میگه؛ ...