این صدای ویولنسله که میشنوید. چند نفر یه اسب ماده رو کنار دیوار نگه داشتند. یه اسب نر هم پشت سرشه، با آلت بزرگی که از بین پاهاش آویزونه. اسب نر چند بار میپره روی مادیون. ولی سوراخ دعا رو پیدا نمیکنه. در تلاش چهارم موفق میشه. فقط ۱۵ تا ۲۰ ثانیه طول میکشه. انزال انجام شده و دعا مستجاب. ۱۵ ثانیهی پرخواهش، اما بیاهمیت. بین پاهای مادیون خونی شده و این یعنی بار اولش بوده. بقیه دست میزنند و خوشحالاند. ولی برای من صحنهی غمانگیزیه.
این صدای ویولن و حرکت آرشه با روح غمزدهی آدم چه کارها که نمیکنه. مندی میگه آدمای اینجا همهشون حداقل یه بار تجربهی ور رفتن به بین پاهای یه اسب ماده رو دارند. واسه اینا یه چیز عادیه، این دلالهای خردهپای اسب. بین پاهای اسب رو نگاه میکنم و لخته خونی که بهش چسبیده، به نظرم فوقالعاده افسردهکننده میاد؛ ما فرق زیادی با بقیهی حیوونا نداریم، اما داریم توی دنیای متفاوتی از اونها زندگی میکنیم؛ ما فکر میکنیم. اینه که میگم غمانگیزه. یکی از آدمای اینجا تجربهی کردن یه کره اسب سه ماهه رو با جزئیات واسهم میگه. همهش رو با خنده تعریف میکنه و بعد تأکید میکنه که هیچ فرقی با مال زن نداره.