خودگویی با میکروفون

شیدا راعی

آری، بدون تردید من تنها مسافری بیش نیستم. زائری بر روی زمین. آیا شما بیش از این هستید؟
گوته- ورتر

archive

۳ مطلب در سپتامبر ۲۰۲۲ ثبت شده است

آه اسمورودینکا
مدت‌هاست که برایت چیزی ننوشته‌ام. 
و این گواهی‌ بر ناپایداری شعله‌ی عشق است. اکنون نیز چیزی برای گفتن پیدا نمی‌کنم. حتی وقتی به «چیزی گفتن» فکر می‌کنم، نوعی فشار عصبی را احساس می‌کنم و حالا که این را گفتم، موجی از غم به صخره‌های فرسوده‌ی تنم کوبیده شد. و بلافاصله، ترس از اضمحلال این فرسودگی، موجِ غم را به حاشیه برد. 
همینکه می‌نویسم، هر جمله موجب آفرینش احساس و هیجانی نو می‌شود. و راستش خودم هم حالم از این پرداختن به جزئیات به هم می‌خورد. همچنین از تکرار گفتن اینکه نسبت به همه چیز زیاده حساسم. یا اثری که کلمات خودم، بر ذهنم می‌گذارند. زمان‌هایی بوده که به خاطر این حساسیت‌پذیریِ بالا آرزوی نبودن کرده‌ام: خاموشی، سکوت. بی‌ هیچ محرک محیطی، که مغزم را مشغول کند. 
آه اسمورودینکا، می‌بینی؟ دارم از خودم حرف می‌زنم. گویی دیگر در فکرم جایی برای تو نیست. دیگر حرفی برای گفتن به تو ندارم. هیجان و عاطفه‌ای که در قالب کلمات نثارت کنم. چاره چیست؟  انرژی من محدود است و اگر عشقی نثار کسی کنم، دیگر امکان پیچیده‌تر کردن و پختگی این هیجان به وسیله‌ی کلمه و نوشتن وجود ندارد. به واسطه‌ی این نوشتن‌ها همیشه همه چیز در درونم تاریخ‌مند بوده است. حالا آمدم در مدح این درون‌نگری چیزی بگویم اما یاد Introspection illusion افتادم. و خنده‌ام گرفت. به هر حال، تا همیشه خاطرخواهِ خاطرات این نوشتن‌ها هستم. 
این ده روز اخیر، با دیدن وحشی‌بازی‌های پیاده‌نظامِ جمهوری اسلامی، حالم بد می‌شد. ترکیبی از خشم و استیصال. و این احساس به قدری بود که تصمیم می‌گرفتم دیگر چیزی نبینم. البته که می‌دیدم و باز این حال تجربه می‌شد. و اگرچه گفتنش خوب نیست، دلسرد کننده و ناامید کننده‌ست، ولی فکر نمی‌کنم حالا حالاها این آب و خاک از دست این بی‌شرف‌ها رهایی پیدا کند. خود شما اگر بی‌شرف بودید و با کل ایل و تبارتان در حال مکیدن شیره‌ی این مملکت بودید، به این راحتی‌ها این پستان نرم و بزرگ را ول می‌کردید بروید؟ من که اگر بودم تا لحظه‌ی آخر به وسیله‌ی پیاده‌نظامِ خودم که همین بی‌بته‌های اسلحه  و چماق به دستِ کفِ خیابان هستند، با تانک از روی تک‌تک‌تان رد می‌شدم ولی این ثروت و قدرتِ مفت را رها نمی‌کردم. و اگر کسی احساس کند که در چنین شرایطی، این گونه عمل نمی‌کند، یا موجود خطرناکیست یا از ماهیت آدمی به اندازه‌ی کافی نمی‌داند.

۱ comment موافقین ۳ مخالفین ۰ 30 September 22 ، 19:25
مرحوم شیدا راعی ..

امشب آرزو کردم. آرزو چیزیه که به ندرت می‌کنم. حتی شاید هیچوقت آرزویی نکرده باشم. ولی امشب (که در حالت رسمیش صبح محسوب می‌شه) که خوابم نمی‌بره و فردا قراره روز شلوغی رو در پیش داشته باشم، از خدای بزرگ و مهربون خواستم که یه چی مثه جام‌ جهان‌بین بهم عطا کنه (آمین یا رب‌العالمین) تا بتونم از توش جهان رو بنگرم‌. باهاش بازی کنم، دقیق‌ترین و درست‌ترین جواب برای سوالاتم رو توش پیدا کنم. چه قدر احساس احمقانه‌ای دارم به همه چیز. دوست دارم یه وصیت کنم همینجا. روی سنگ قبرم بنویسید «احمقی که از احمق بودن وحشت داشت». واو..‌. نه، ننویسید. مرده‌ها هم از احمق بودن وحشت دارند؟ شما که به هر حال تجربه‌‌تون بیشتره، بزرگترید، مرده‌ای رو دیدید که حساسیتی نسبت به احمق بودنش داشته باشه؟ لطفا با ما تماس بگیرید اگر چنانچه تجربه‌ای در این زمینه‌ دارید. اگر حتی وقتی مُردم هم از احمق به نظر رسیدن وحشت داشته باشم چی؟ مرده زود بو می‌گیره. آدمی که بو می‌‌ده، همیشه به نظرم احمق بوده. مرده‌ها حتما باید احمق باشند، عاری از پیچیدگی‌های روانی‌. آری... پیچیدگی. ولی خیلی احمقانه‌ست که توی این سن و سال چنین آرزویی دارم. داشتنِ جامِ جهان‌بین رو می‌گم. 

احساس می‌کنم عبور کردم از زن. نمی‌دونم، مطمئن نیستم. ولی همه‌ی کارهای شما برام عجیبه. بخشی اژ احساسِ احمق بودنم به خاطر کارهای شماست. شاید باید اعتراف کنم تا رها بشم، تطهیر بشم، کاتارسیس از پَسِ کونم بزنه بیرون. دوست دارم اعتراف کردن رو. همیشه به نظرم رهایی‌بخش بوده‌. حتی اعتراف به نکرده‌ها، اعتراف به میل‌ها. میل و فکر روی دوشم سنگینی می‌کنه‌‌. پس همینجا، در پیشگاه تو ای فرزند آدم یا غیر آدم حتی... زانو می‌زنم با دست‌های گره‌کرده، به سمت چیزی بزرگ و رهایی بخش. با شانه‌هایی لرزان و نحیف‌.. اعتراف می‌کنم: اعتراف می‌کنم که چقدر احمق بودم‌. تا دیگه هیچوقت به خاطر حماقت‌هام و یا احساس‌های مرتبط با حماقتم اینطور بی‌خواب نشوم. الهی آمین. یا رب‌العالمین. راستی شماها که خدا رو می‌پرستید که هیچی، احمقید. حداقل به احتمال زیاد، و احتمالا بزدل. اما شمایی که خدا ندارید، به نظر بسیار منطقی و زمینی می‌رسید... شماها دقیقا چیکار می‌کنید؟ چطور زندگی می‌کنید؟ آیا حماقت‌هاتون رو نمی‌بینید؟ آه که چقدر ملال‌آورید. من گروه احمق و بزدل رو بیشتر از شما می‌تونم تحمل کنم. خیال و ایمان و آرزو، میوه‌ی امید... این‌ها.. آه سرم. کاش جام جهان‌بینی بود. حاضرم زندگیم رو در ازاش تقدیم کنم. راستی، اگه بمیریم، همه چیز رو می‌فهمیم؟ نکنه این عطش فهمیدن، بعد از مرگم به احساس احمق بودنم بیشتر دامن بزنه؟ 

۳ comment موافقین ۲ مخالفین ۰ 07 September 22 ، 02:24
مرحوم شیدا راعی ..

همین الان اتفاق افتاد.
بی هیچ جلوه‌ی ویژه یا های و هویی این اتفاق می‌افته. سقف آسمون باز نمی‌شه، صدای رعب‌آوری بلند نمی‌شه. انگار یک لحظه پرده کنار می‌ره و رد محوی از حقیقت توی کاسه‌ی چشم بازتابیده می‌شه. یک لحظه‌ی خیلی کوتاه. در حال لم دادن، نشستن، راه رفتن... معمولا وقتی که مغزم آرومه، مشغول کلمه نیست. در یک آن همه چیز به نظر بی‌معنا می‌رسه. و این «همه چیز» رو می‌شه در یک کلمه خلاصه کرد؛ زندگی من. 
این شکافِ بی‌معناییِ زندگی دقیقا از دل زندگی به من می‌تابه یا من اون لحظه به بیرون از جریان زندگی پرتاب می‌شم که چنین چیزی رو تجربه می‌کنم؟ مثل اینه که توی یه اتاق تاریک مشغول زندگی کردن باشی و همه‌ی اشیاء و اشکال و رنگ‌های اون اتاق رو به شکل انگاره‌هایی واضح توی ذهنت پذیرفته باشی و یک لحظه یه نور مختصری به فضای تاریک اتاق تابیده می‌شه و تو متوقف می‌شی. همه‌ی اون انگاره‌های واضح برای یک لحظه هم که شده ریز سؤال می‌ره و بی‌معنا به نظر می‌رسه. ممکنه حس کنی جایی که قبل‌تر تصور می‌کردی داری توش زندگی می‌کنی و همه چیزش خوبه، یه آشغال‌دونیه. یا صدای آبی که از بیرون به گوش می‌رسه، یه رودخونه‌ی زلال و قشنگ نیست، صرفا گذرگاه فاضلابه‌. 
نکته‌ی امیدوار کننده اینه که این احساس عمر خیلی کوتاهی داره. اون احساس بی‌معنایی که از هیچ کجا یک لحظه به من هجوم آورده، در عرض کمتر از دو دقیقه محو می‌شه. دوباره مفروضه‌های خوشایند و سرگرم‌کننده در مورد تاریکی اتاق، فضای ذهنم رو اشغال می‌کنند. زندگی ادامه داره‌.

 

آپدیت: 

و تنها به فاصله‌ی چند دقیقه، چیزی از مرگ و بیماری می‌خونم. و احساس می‌کنم چقدر عجیب و محکم به زندگی چسبیدم. پس اون روشنایی کوتاهی که چند دقیقه‌ی پیش من رو از زندگی پرت کرده بود بیرون چی بود؟ این میل به بقا و زندگی کردن چی می‌گه؟ این ترس از چیزی که روشن‌ترین و قطعی‌ترین حقیقت زندگیه: مرگ. 

به نظرم می‌رسه چگونگی مواجهه باهاش می‌تونه تعیین‌کننده‌ی چگونگی تجربه‌ش باشه.

۱ comment موافقین ۴ مخالفین ۰ 01 September 22 ، 13:49
مرحوم شیدا راعی ..