خودگویی با میکروفون

شیدا راعی

آری، بدون تردید من تنها مسافری بیش نیستم. زائری بر روی زمین. آیا شما بیش از این هستید؟
گوته- ورتر

archive

۴ مطلب در ژوئن ۲۰۲۰ ثبت شده است

دیروز حسابی مست کردم.
دو تا قداره و یه زنجیر... یا شاید هم دو تا زنجیر و یه قداره، گذاشتم توی خورجین موتورم و رفتم توی خیابونا. هر کسی که بهم نگاهِ چپ می‌کرد یا می‌گفت «تو»، با قداره می‌زدم فرق پیشونیش، مادر و خواهرش رو با هم می‌گاییدم‌. 
دو تا قداره و یه زنجیر بود یا دو تا زنجیر و یه قداره... نمی‌دونم، واقعا یادم نیست، حسابی مست بودم‌.
آخر شب، بعد از فروکش مستی، روی جدول‌های خیابون نشستم و یه نوشابه‌‌ کافی‌کولای بزرگ و سرد رو تا ته سر کشیدم، تا خنک بشم. بطری خالی رو انداختم جلوی پام و نگاه ملامت‌بار مردی که می‌گفت؛ «برای خوشبخت‌ شدن، چشم‌های خیلی سردی داری». و من یاد پدرم افتادم که از مدت‌ها پیش به نحوه‌ی خوابیدنم روی زمینِ سخت (و درست کنارِ تخت) اشاره کرده بود و گفته بود محاله آدم‌حسابی بشم. 
بعد از اون چشم‌های سردم سنگین شد، خستگی، شاید چون اون روز حسابی مست کرده بودم. دراز کشیدم روی آسفالت، درست کنار جدول و جوب، خواب همون آقایی رو دیدم که خوشبختی رو برای چشم‌های سردم محال دونسته بود. این بار اما، با لحن‌ باشکوهی می‌گفت؛
تو خوب خواهی شد
 همچو گیاه سبزی که در بهار
به نوازش نور
و به وقت طلوع
از دلِ سیاهِ خاک
 جوانه خواهد زد
و خیلی زود
توسط چارپایی، از ریشه کنده خواهد شد
و خیلی زود
تِلِپ (صدای افتادنِ چیزی، از ماتحت چارپا). 

۶ comment موافقین ۳ مخالفین ۰ 23 June 20 ، 18:36
مرحوم شیدا راعی ..

با دیدنِ زیبایی دلهره‌آورش، انگار قفل شدم و همزمان که درون خودم غرق می‌شدم، دیدم که داره به سمتم میاد. به خدا و شیطان توأمان التماس کردم که «این طرف من نیاد، راهش رو کج کنه یا.» که رسید بهم، دقیقا روبه‌روی من ایستاد، با همون قد و بالای دوست‌داشتنی؛ «سلام، به من گفتند که بیام پیش شما». 
و من از خنده منفجر شدم، سریع تکه‌های قطعه‌قطعه‌‌شده‌ی لب و دهن خودم رو از روی میز جمع کردم، به خدا و شیطان توأمان لعنت فرستادم و سرم رو گذاشتم روی میز، و دوباره از نو منفجر شدم، این‌بار تکه‌های سر و صورتم به قطعات ریزتری تبدیل شد و جمع کردنش از روی در و دیوار به این سادگی‌ها نبود، بیشتر طول می‌کشید. سفیدی دیوارها، سقف و میز باعث می‌شد خونِ تیره و غلیظم، پخش شدنِ گوشت‌های صورتم بیش از اونچه که باید توجهِ چشم‌ رو جلب کنه. 
 آهن‌ربای وسط قفسه‌ی سینه‌‌م توسط قلب آهنیش جذب می‌شد و من نمی‌دونستم چطور باید با آهن‌ربای وسط قفسه‌‌ی سینه‌ حرف زد و گفت که نباید این دو نفر رو با هم اشتباه بگیره، که این اون نیست. که قلب هر کسی که از آهن ساخته شده، لزوما متعلق به تو نیست. تعلق؟
 با نگاه به صورت مضطرب و نگرانش، احساس کردم که با این خنده‌ها و حال و احوال دارم عجیب‌غریب جلوه می‌کنم و این ممکنه باعث بشه که بترسه، یا فکر کنه دارم بهش توهین می‌کنم، مستم، چیزی خوردم یا چیزی کشیدم. انتخابِ من به وقت استیصال، توضیح صادقانه‌ست؛ با دست‌هایی که هنگام حرف زدن روی میز یا پاهای خودم آویزون‌شون می‌کنم، طوری که کف دست به سمت بالا باشه و صداقت، انفعال و استیصالم رو بیشتر ابراز کنه. گفتم «ببخشید، دیدن شما شخص دیگه‌ای رو به ذهن من میاره، و این تداعی، انگار خیلی شدیده، بیش از تحمل منه، و حال من خوب نیست، احساس ضعف و تهوع دارم، حس می‌کنم از درون می‌لرزم، بدنم کرخته و نمی‌تونم حرف بزنم. الان به یکی می‌گم که بیاد کارتون رو انجام بده. ببخشید، ببخشید، ببخشید». 
بی‌ اینکه در و دیوار رو تمیز کنم، یا حداقل میزم رو مرتب کنم، کف زمین دراز کشیدم. دویدن سرمای زمین روی پوستم، گرم شدن کف‌پوش‌ها توسط خون غلیظ و سیاهم. و کفش‌‌های واکس‌زده و براقی که بی‌تفاوت روی دریاچه‌ی خونی که اطراف بدنم ساخته بودم، قدم می‌زدند.


صدای پس‌زمینه‌ی این نوشته:

 Meeting Again
Song by Max Richter

۳ comment موافقین ۵ مخالفین ۰ 14 June 20 ، 17:29
مرحوم شیدا راعی ..

از اونجایی که کارهای خیلی زیادی برای انجام دادن دارم، هیچ کدومش رو انجام نمی‌دم و در عوض (Procrastination) می‌رم عکس‌ها و فیلم‌هایی که ۲-۳ سال اخیر گرفتم رو گلچین و دسته‌بندی می‌کنم، تکراری‌ها رو حذف می‌کنم و با مرورِ مشتاقانه‌‌ی ویدیوهایی که از خودم گرفتم، می‌خندم. ویدیوهایی که صرفا ثبت یه لحظه‌ی شخصیِ معمولی بوده، و مسخره بودن خودم رو درش به نمایش گذاشتم و به کسی هم نشونش ندادم ‌و حالا بعد از یکی دو سال تبدیل به یه چیز باحال و خاص شده. تبدیلِ چیزی بی‌اهمیت و معمولی (روزمرگی) به چیزی خاص، توسط زمان‌.
دسامبر ۲۰۱۷ یه عکس از ممدجعفر گرفته بودم که با دیدنش، اون لحظه‌ی ثبت عکس و ماجراش کاملا‍ً تداعی شد. ممد جعفر همکلاسی اول دبیرستانم بود که خیلی نسبت به خودکار و محتویات جامدادی‌ش وسواس داشت و به خصوص نسبت به درِ خودکارهاش احساس ویژه‌ای داشت و من از اونجا که نهایتاً فقط یه اتود یا خودکار آبی یا مشکی توی کیفم داشتم، وسواسش برای داشتن این همه خودکار رنگارنگ رو درک نمی‌کردم. وقتی از شیدا راعی در سنین دبیرستان صحبت می‌کنم، نباید ذهن‌تون با این شیدا راعی که اینجا داره حرف می‌زنه مقایسه‌ش کنه. چون به قدری این دو نسبت به هم بی‌ربط‌اند که خودم احساس می‌کنم در مورد دو آدم متفاوت حرف می‌زنم. حساسیت ممدجعفر به درِ خودکارهاش در حالی بود که من اصلا اعتقادی به وجودِ درِ خودکار نداشتم، نمی‌فهمیدم کاربردش چیه و به نظرم یه چیز زائد و اضافه بود که «باید» دور انداخته می‌شد. همین بود که مدام سر ممدجعفر کرم می‌ریختم و این بچه‌ی بی‌نهایت صاف و صادق و دوست‌داشتنی رو تبدیل به یک حیوان وحشی و عصبانی می‌کردم.
 بعد از سال‌های دبیرستان، ۴ سالی می‌شد که همدیگه رو ندیده بودیم تا همین لحظه که توی عکس ثبت شده. ممدجعفر می‌خواست اون موقع عمران رو ول کنه و کنکور تجربی بده و بره پزشکی. یقه‌ش رو نگه داشتم و ازش یه عکس گرفتم و گفتم این عکس رو می‌گیرم که این لحظه و تصمیمت یادت بمونه، بتونی ۱۰ سال دیگه نگاش کنی. بعد با هم خداحافظی کردیم به امید دیدار در ده سال آینده، البته که حدود یک سال بعدش همدیگه رو دیدیم و یه چند ماهی رو مدام با هم بودیم، هر روز. ممدجعفر ۶ ماه بعد از اون عکس تصمیمش رو عوض کرده بود و بیخیال پزشکی شده بود و حالا هم درگیر پروژه‌ی ارشدش توی همون رشته‌ی خودش، یعنی عمرانه. براش عکس رو تلگرام می‌کنم و می‌گم «هوی، یادت میاد این عکس رو؟» و اون می‌گه «آره، با تمام جزئیات». تشکر می‌کنه و می‌گه که با دیدن این عکس حالش خیلی بهتر شده. 
اینا رو گفتم که برسم به اینجا:

حین این مرور، زیاد این احساس رو داشتم که زمانِ ثبت این تصاویر می‌تونستم خیلی خوشحال‌تر باشم‌، و به اندازه‌ی کافی خوشحال نبودم. فارغ از اینکه چه شرایطی داریم، می‌تونیم این ایده رو گوشه‌ی ذهن‌مون داشته باشیم که حتی با همین وضعیت هم می‌تونیم خوشحال‌تر و راضی‌تر از چیزی که حالا هستیم باشیم. می‌شه همین شرایط رو هم با احساسات و نگرش بهتری سپری کرد.
مرور این تصاویر می‌گه گذشته می‌تونست خوشحال‌تر طی بشه اما تمرکز و وسواسِ بی‌فایده نسبت به آینده، روی این خوشحالی بالقوه سایه انداخت و احتمالا، 
حالا هم،
 این فرایند، 
در حال تکرار شدنه‌.


صدایی که باید با این متن بهش گوش داد:

The Future Belongs to Ghosts

Song by Slow Meadow

۰ comment موافقین ۲ مخالفین ۰ 13 June 20 ، 12:42
مرحوم شیدا راعی ..
۲ comment موافقین ۱ مخالفین ۳ 11 June 20 ، 16:36
مرحوم شیدا راعی ..