خودگویی با میکروفون

شیدا راعی

آری، بدون تردید من تنها مسافری بیش نیستم. زائری بر روی زمین. آیا شما بیش از این هستید؟
گوته- ورتر

archive
Sunday, 14 June 2020، 05:29 PM

انفجار خنده

با دیدنِ زیبایی دلهره‌آورش، انگار قفل شدم و همزمان که درون خودم غرق می‌شدم، دیدم که داره به سمتم میاد. به خدا و شیطان توأمان التماس کردم که «این طرف من نیاد، راهش رو کج کنه یا.» که رسید بهم، دقیقا روبه‌روی من ایستاد، با همون قد و بالای دوست‌داشتنی؛ «سلام، به من گفتند که بیام پیش شما». 
و من از خنده منفجر شدم، سریع تکه‌های قطعه‌قطعه‌‌شده‌ی لب و دهن خودم رو از روی میز جمع کردم، به خدا و شیطان توأمان لعنت فرستادم و سرم رو گذاشتم روی میز، و دوباره از نو منفجر شدم، این‌بار تکه‌های سر و صورتم به قطعات ریزتری تبدیل شد و جمع کردنش از روی در و دیوار به این سادگی‌ها نبود، بیشتر طول می‌کشید. سفیدی دیوارها، سقف و میز باعث می‌شد خونِ تیره و غلیظم، پخش شدنِ گوشت‌های صورتم بیش از اونچه که باید توجهِ چشم‌ رو جلب کنه. 
 آهن‌ربای وسط قفسه‌ی سینه‌‌م توسط قلب آهنیش جذب می‌شد و من نمی‌دونستم چطور باید با آهن‌ربای وسط قفسه‌‌ی سینه‌ حرف زد و گفت که نباید این دو نفر رو با هم اشتباه بگیره، که این اون نیست. که قلب هر کسی که از آهن ساخته شده، لزوما متعلق به تو نیست. تعلق؟
 با نگاه به صورت مضطرب و نگرانش، احساس کردم که با این خنده‌ها و حال و احوال دارم عجیب‌غریب جلوه می‌کنم و این ممکنه باعث بشه که بترسه، یا فکر کنه دارم بهش توهین می‌کنم، مستم، چیزی خوردم یا چیزی کشیدم. انتخابِ من به وقت استیصال، توضیح صادقانه‌ست؛ با دست‌هایی که هنگام حرف زدن روی میز یا پاهای خودم آویزون‌شون می‌کنم، طوری که کف دست به سمت بالا باشه و صداقت، انفعال و استیصالم رو بیشتر ابراز کنه. گفتم «ببخشید، دیدن شما شخص دیگه‌ای رو به ذهن من میاره، و این تداعی، انگار خیلی شدیده، بیش از تحمل منه، و حال من خوب نیست، احساس ضعف و تهوع دارم، حس می‌کنم از درون می‌لرزم، بدنم کرخته و نمی‌تونم حرف بزنم. الان به یکی می‌گم که بیاد کارتون رو انجام بده. ببخشید، ببخشید، ببخشید». 
بی‌ اینکه در و دیوار رو تمیز کنم، یا حداقل میزم رو مرتب کنم، کف زمین دراز کشیدم. دویدن سرمای زمین روی پوستم، گرم شدن کف‌پوش‌ها توسط خون غلیظ و سیاهم. و کفش‌‌های واکس‌زده و براقی که بی‌تفاوت روی دریاچه‌ی خونی که اطراف بدنم ساخته بودم، قدم می‌زدند.


صدای پس‌زمینه‌ی این نوشته:

 Meeting Again
Song by Max Richter

موافقین ۵ مخالفین ۰ 20/06/14
مرحوم شیدا راعی ..

cm's ۳

15 June 20 ، 14:34 نرگسِ مَست

آخ... مکس ریچرِ لعنتی.

شِــیدا:
حالا اهمیتی که نداره ولی مکس ریکتر لعنتیه اسمش
Max Fucking Richter
15 June 20 ، 17:35 نرگسِ مَست

-_- حالا من بیشتر موزیکاش مد نظرم بود

شِــیدا:
حالا دیگه اتفاقیه که افتاده، با یه صلوات قضیه رو فیصله می‌دیم
23 June 20 ، 21:37 سیمیا ‌‌‌‌‌

با Max Fucking Richter موافقم

من برای همیشه می‌تونم On The Nature Of Daylight رو بمیرم

شِــیدا:
شاعر در مورد همیشه مردن می‌گه؛ 
مرده‌ها بدبخت‌اند، چون دوباره نمی‌توانند بمیرند.

comment

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی