خودگویی با میکروفون

شیدا راعی

آری، بدون تردید من تنها مسافری بیش نیستم. زائری بر روی زمین. آیا شما بیش از این هستید؟
گوته- ورتر

archive

۱ مطلب در نوامبر ۲۰۲۰ ثبت شده است

یه فولدر توی Secure folder گوشیم دارم با عنوان Weeped که فعلاً فقط سه تا کلیپ توشه. ویژگی این کلیپ‌ها اینه که با دیدن‌شون گریه‌م می‌گیره، حتی با وجود اینکه ده‌ها بار دیدمشون. چیز خاصی نیست، در واقع خودم هم نمی‌دونم چرا با اینا گریه‌م می‌گیره. مثلاً یکیش در مورد یه زن آمریکاییه که زنگ می‌زنه به ۹۱۱ و می‌گه که می‌خواد یه پیتزا سفارش بده. پلیس بهش می‌گه که با ۹۱۱ تماس گرفتی و پیتزا سیخ چنده و غیره تا اینکه آخرش پلیس می‌فهمه که زن در خطره و یه نفر با اسلحه توی اتاقه و به همین دلیل نمی‌تونه عادی و مستقیم حرف بزنه. صدای مضطرب خانمه به خصوص وقتی می‌گه How long طول می‌کشه تا (پیتزا) برسه، عامل گریه‌ست. یکی دیگه‌ش مربوط به یه خانم و آقاست که یه دختر بچه‌‌ی سیاه‌پوست رو به فرزندخواندگی قبول کردند و وقتی دختره با گریه می‌پرسه «منو به فرزندی قبول کردید؟»، حالت چهره‌ش که Burst into tears می‌شه، من رو به گریه وامی‌داره.

مورد سوم مربوط به یه ویدیوی بدون تصویره که خودم ضبطش کردم. توی قرنطینه‌ی اول که خیلی از کسب و کارها تعطیل شده بودند و خیلی از شاغلین کم‌درآمد بیکار شده بودند، این فایل رو از حرف‌های یه آقایی که داشت به مدیرش عجز و لابه می‌کرد که برگرده سر کار ضبط کردم. جیب‌هاش رو نشون می‌داد و می‌گفت که حتی برای خوراک بچه‌ش هم دیگه پول نداره، و اون حالت درمونده‌ش باعث شد که من نتونم جلوی خودم رو بگیرم، دوربین گوشی رو گذاشتم روی Record، گوشی رو برگردوندم روی میز و قبل از اینکه کسی چشم‌هام رو ببینه، رفتم بیرون و زیر راه پله‌ها قایم شدم. با اینکه مرد خیلی قوی و شجاعی هستم، ولی به هر حال یه کم ترسوئم. یه کم بیشتر از یه کم. پس باید فرار کنم زیر راه پله، یا توی کمد اتاقم، اونجا قایم بشم.
 این‌ها رو که واسه‌‌ش تعریف می‌کنم، در پاسخ فقط بهم می‌گه: «خفه‌شو. خفه‌شو. خفه‌شو. خفه‌شو...» جوری نگاهم می‌کنه که آب بشم، ریخته می‌شم توی راه آب، می‌رسم به فاضلاب شهری، دوباره چشم باز می‌کنم و باز صدایی پشت سر هم تکرار می‌کنه: «خفه‌شو، خفه‌شو، خفه...»
می‌پرسم این ندای وحی پروردگاره که بر پیامبر خودش نازل شده؟ و باز تکرار می‌شه که «خفه‌شو، خفه‌شو...». می‌رم، خفه می‌شم، به مدت طولانی، اما باز صدا توی سرم به گفتن «خفه‌شو» ادامه می‌ده. و این حرف‌ها رو برای هر کس دیگه‌ای که تعریف می‌کنم، می‌خنده و بهم فقط یه جمله می‌گه؛ «خفه شو». ولی چطور باید خفه بشم؟ 
شاید نباید زیاد حرف بزنم، چون حرف زدنم همیشه فقط برای جلب توجه بوده. برای تحت تأثیر قرار دادن دیگران. یاد گرفتنم هم به همین دلیل بوده. همیشه دنبال یه مادر بودم که یتیم بودنم رو باهاش جبران کنم. پس سعی می‌کردم چیزهایی رو بفهمم که دیگران نمی‌فهمند. تا اینطور مورد توجه اون مادر خیالی قرار بگیرم. و گاهی به قدری زیاده‌روی کردم، توی موضوعات بیش از حد خاص و بدردنخور، که هیچکس نتونه بفهمه دارم در مورد چی حرف می‌زنم و فقط بگه «خفه شو». همه‌ی این‌ها وقتی مسخره‌تر می‌شه که در نظر داشته باشیم همیشه توجه أدم‌ها رو با بی‌توجهی پاسخ دادم. هر چقدر توجه شدیدتر، بی‌توجهی از طرف من هم بیشتر. بیشترین میزان توجه، ابراز علاقه و محبته. و پاسخ من به این ابرازهای گاه و بی‌گاه، تحقیر و بی‌توجهی مضاعفه.
این‌ها رو برای تو تعریف می‌کنم و انگار بالاخره کسی پیدا شده که چیزی به جز «خفه‌شو» نثارم کنه. در عوض می‌گی که دارم زیادی‌روی می‌کنم، که همیشه یه چیزی پیدا می‌کنم که باهاش احساس بدبختی کنم. و توی این کار بهترین هستم. حتی اگه رقابتی جهانی وجود داشت که بدبختی واقعی رو می‌سنجید، من همیشه توی این رقابت شرکت می‌کردم و چون هیچوقت نمی‌تونستم رتبه‌ی بالایی رو کسب کنم، بیشتر احساس بدبختی می‌کردم. در آخر یه چیز دیگه هم اضافه می‌کنی. می‌گی تنها کاری که باید بکنم اینه که خفه بشم. با خودم تکرار می‌کنم «خفه‌شو، خفه‌شو، خفه...». 

۲ comment موافقین ۲ مخالفین ۰ 29 November 20 ، 22:10
مرحوم شیدا راعی ..