خودگویی با میکروفون

شیدا راعی

آری، بدون تردید من تنها مسافری بیش نیستم. زائری بر روی زمین. آیا شما بیش از این هستید؟
گوته- ورتر

archive

۲ مطلب در دسامبر ۲۰۲۲ ثبت شده است

برای اینکه ساخت پاور ارائه‌‌م رو کامل نکنم (چون رسیدم به جای سختش که خودم هم از موضوع سر در نمی‌آوردم) گفتم برم شام بخورم. عدسی‌ای که ظهر پخته بودم رو گرم کردم و حین خوردن دوباره مثل ظهر گفتم «عجب چیزی شده». حتی به نظرم بهتر از ظهر اومد. یه طعم خاصی ‌پیدا کرده بود که شاید به خاطر بهارنارنجی بود که بهش اضافه کرده بودم. حین خوردن به این فکر می‌کردم که آشپزی واقعا لذت‌بخشه ولی یه نکته داره، انگار این لذت وقتی دو چندان می‌شه که دیگری‌ای وجود داشته باشه و این موفقیت رو بچشه، و ازش تعریف کنه که «عجب چیزی شده» و من بگم «تازه اقدام کردم به پختنش» و از همین زِرهای بدردنخوری که آدم‌هایِ مِسکین (از نظر گرفتن توجه) بهش مرتبا مبادرت می‌ورزند. 
مرور می‌کنم که تا حالا دو مدل غذا پختم و هر دوش خیلی عالی شده. این نظر خودم نیست، نظر دیگرانم هست‌. و این بهترین عدسی‌ای بود که پخته بودم. و واقعا دوست داشتم طعمش رو نگه دارم. مثل وقتی که از یک منظره عکس می‌گیریم و تصویرش رو نگه می‌داریم. دوست داشتم که می‌شد تصویر طعم‌ها رو هم ثبت کرد جایی و به دیگری نشون داد. شاید در آینده‌ای نزدیک بشه، بشه طعم‌های مختلف رو دانلود کرد و من به جای حسرت خوردن برای اینکه «کاش می‌شد طعم این کوفتی که درست کردم رو جایی ثبت می‌کردم»، در حال آپلودش توی یوتویوب یا جاهایی که قراره در آینده ساخته بشه، بودم. بانکِ دانلودِ طعم. یا Taste hub.
تبلیغاتی نظیر: «عدسی‌های شیدا راعی را از اینجا دانلود کنید. بله. همینجا. رایگان یا پولی...».
یک ساعت بعد دوباره احساس گرسنگی می‌کنم، البته بیشتر برای کامل نکردن پاور ارائه‌م باید باشه. به هر حال دوتا سیب زمینی سرخ می‌کنم، یه تخم‌مرغ می‌شکنم روش و کمی هم پنیر. حین سرخ شدن سیب‌ها احساس پشیمونی می‌کردم، ولی موقع خوردن، چیز جذابی شده بود. حالا ساعت ۱۰ شبه، یک ساعته که از خوردن دومین شام امشبم می‌گذره، دیگه نمی‌تونم به بهونه‌ی گرسنگی، پاور ارائه‌م رو کامل نکنم. ولی یه بهونه‌ی جدید هست؛ خواب‌آلودگی. این یک ساعت هم مشغول فکر کردن به آشپزی، به اشتراک‌گذاری طعم و وقت‌کشی بودم. و حالا دارم به این فکر می‌کنم که زندگی یعنی چه؟ آیا همه‌ی اندیشمندان بزرگ جهان به واسطه‌ی اهمال‌کاری به کشف معرفت‌های مختلف بشری نائل شدند؟ گمون نکنم، شاید، ما خبر نداریم. 
پلک‌هام سنگین و سنگین‌تر می‌شه. قرار بود دیروز تموم بشه، ولی نشد. صبح قرار بود تا ظهر تموم بشه، ولی نشد. حالا شبه و هنوز هم تموم نشده‌. نمی‌فهمم این قسمتش رو. جذاب هم نیست. چیزی که نمی‌فهمم رو چطور باید برای دیگران توضیح بدم؟ اگر همین حالا دنیا تموم بشه، یا زندگیم تموم بشه، چی؟ از سن و سالم و این فکرهای بولشت توی کله‌م احساس شرم دارم. یادمه اون سال‌های اولی که وارد فضای وبلاگ شده بودم هم، می‌خواستم سن و سالم رو قایم کنم، چون نگران بودم که افراد متوجه بشن ازشون خیلی کوچیکترم و دیگه توسط‌شون جدی گرفته نشم. و حالا، ترجیح می‌دم سن و سالم رو جایی نگم، احتمالا برای اینکه خیلی به نظر احمق نرسم‌. شاید، مطمئن نیستم. 
می‌دونم، همه‌ی این فکرها برای اینه که نرم سراغ جمع‌و‌جور کردن ارائه‌م. کل زندگیم رو همینطور تباه کردم. با همین مرض. دیگه حتی از دستش خسته هم نیستم، نادیده می‌گیرمش گاهی. اونم من رو نادیده می‌گیره، زیست مستقلی داره. مثل انگلی که یه قسمت از بدن میزبان رو فتح کرده و برای خودش زندگی می‌کنه. نه من زورم بهش می‌رسه و نه... چرا، اون زورش زیاده‌. ولی اگه من هلاک بشم، اونم هلاک می‌شه. زنده بودنش بسته به زنده بودن منه. پس زیست مستقلی نداره. پس به نفعشه که من رو همینطور زجر بده، ولی نکشه. 
حتی همین‌هایی که حالا دارم می‌گم هم در راستای میل و خواست اونه. چرا که همچنان من رو از رفتن به سمت کامل کردن پاور این ارائه‌ی تخمی باز می‌داره‌. 

۰ comment موافقین ۷ مخالفین ۰ 30 December 22 ، 22:30
مرحوم شیدا راعی ..

کاش شاعر بودم، و شجاع، فکر کن... شاعری شجاع. کاش آزاد بودم، تکرار می‌کنم: رها از رهایی. کاش رقص بلد بودم. کاش پرواز. کاش آتش‌. قسم به این همه حرف مفت، قسم به شجاعت، قسم به زندگی، که پرواز مرگ است‌، که رقصیدن با مرگ، در کنار مرگ، خود مرگ. 

گفت که می‌ترسی، گفتم که می‌ترسم، خداحافظی کردیم و قلبم ضربه می‌زد به سینه‌ی ترس، چیزی می‌خروشید درونم. چند روز پیش حین دیدن فیلم سر کلاس، فضا تاریک بود، پشت سر منظره‌ای برفی بود، و من توجهی به فیلم نداشتم، به پایین پرده نگاه می‌کردم و غرق می‌شدم، غرق فکر و هیجاناتی که نمی‌دونم. و هیچ ترسی نداشتم که نفر سمت چپی یا سمت راستی به سمتم برگرده و اشک ببینه. راحت بودم، غرق بودم، خوب بودم، ولی اونجا نبودم. هیچوقت اینجا نبودم. هیچوقت شجاع نبودم. 

 

پ.ن: اعتماد به نفس داشتن، کله‌خری کردن و غیره با شجاعت فرق داره. همینطور که هار بودن و پاچه گرفتن و عصبانی شدن و پرخاشگری هیچ ربطی به شجاعت نداره. 

پ.ن: اینستگرم 

۰ comment موافقین ۴ مخالفین ۰ 08 December 22 ، 21:03
مرحوم شیدا راعی ..