خودگویی با میکروفون

شیدا راعی

آری، بدون تردید من تنها مسافری بیش نیستم. زائری بر روی زمین. آیا شما بیش از این هستید؟
گوته- ورتر

archive

۳ مطلب در فوریه ۲۰۲۱ ثبت شده است

کارل اس پیرسن: ممکن است تجربه‌ی عمده‌ی ما از Soul منفی و به شکل این احساس باشد که چیزی در زندگی‌مان کم است. از آنجا که جامعه‌ی ما منکر Soul است، بیشتر ما وقتی آن را تجربه می‌کنیم که دچار تَرکی بشویم. لحظاتی پیش می‌آیند که در «آستانه» قرار می‌گیریم. لحظاتی که هویتی را فروریخته‌ایم، اما هنوز به هویت بعدی دست نیافته‌ایم. 

این‌‌ها درست همان لحظاتی هستند که با احتمال و اطمینان بیشتری آرزوی ارتباط با عاملی متعالی را داریم. 
بیش‌ترِ ما Initiation خود را آگاهانه انتخاب نمی‌کنیم. به نظر می‌رسد این مرحله خود‌به‌خود‌ روی می‌دهد و اغلب تکان‌دهنده‌ است. در واقع همه‌ی ما همواره در فضای مقدس قرار داریم اما معمولاً باید با تکانی از شیوه‌ی متعارف نگرش خود بیرون رانده شویم تا این نکته را بفهمیم یا حس کنیم. شاید با رنج، درد، شکست یا از دست دادنی ناگهانی تکان بخورید و دچار سردرگمی شوید. شاید تجربه‌ای مانند پیش‌آگاهی، خروج از بدن یا Lucid dream درباره‌‌ی وجودی معنوی داشته باشید که با نگرش متعارف از جهان توضیح‌پذیر نباشد. برخی آدم‌ها از طریق نشئه‌ی حاصل از مواد مخدر و بعضی از طریق بیماری روانی، Initiation را تجربه می‌کنند. Initiation آنگاه رخ می‌دهد که آن قدر پرت شده باشیم که در جست‌و‌جوی معنا در لایه‌ای ژرف‌تر برآییم. ماندن در گیجی و سردرگمی و حس کردن ناتوانی و سرخوردگی خود، به ما کمک می‌کند تا در برابر چنین لحظاتی از روشن‌بینیِ ناگهانی، گشوده باشیم. 

شیدا راعی اضافه می‌کنه:
شاید پوچی یعنی حس کردن یا ادراک فضایِ خالیِ درون. پوچی یعنی دیدن اینکه داستان زندگی اون طوری که «باید» نیست، یه جاهایی ایرادات اساسی وجود داره و زندگی خیلی اوقات به زیستنش نمی‌ارزه. کارول اس پیرسن داره در مورد تجربه‌‌های خاصی که از جنس «از دست دادن» و «شکستن‌های اساسی» هستند حرف می‌زنه، چیزهایی که ادامه‌ی زندگی رو ناممکن یا بی‌معنی می‌کنه. می‌گه همین تجربه‌هاست که باعث می‌شن ما این پوچی رو با تمام وجود بفهمیم. دیدن این فضای تهی مصادفه با رنج، ولی نباید با مزخرفات پرش کرد. نباید به «همینه که هست» عادت کرد. نباید به مسکِن‌های بی‌خاصیت پناه برد. نباید با «امید» جبرانش کرد. اکهارت تله می‌گه این رنج می‌تونه انگیزه‌ی رفتن به اعماق رو به ما پیشکش کنه. پس این رنج یک امکانه و احساس پوچی، یک موهبت. من می‌گم کسی که پوچی رو نمی‌بینه، یا انکارش می‌کنه، اگر قدیس نباشه، پس به احتمال زیاد یک احمقه. و شاید احمق‌تر از کسی که منکر پوچیه، کسیه که این پوچی رو آخر خط و حقیقت نهایی در نظر می‌گیره. شاید.

 


 پست شهردار مغرور حدودا ۵ سال پیش نوشته شده. امروز که به محتواش نگاه می‌کنم، تغییر خاصی توی زندگیم نمی‌بینم. کمی مکث می‌کنم. واقعاً تغییری نمی‌بینم؟ کمی مکث می‌کنم. آدمیزاد نمی‌تونه خودش تغییرات پیوسته و عمیق خودش رو ببینه، مگر اینکه مستنداتی برای استناد در این رابطه موجود باشه. کمی مکث می‌کنم. هست مستندات؟ نمی‌دونم. آدمیزاد معمولاً نمی‌دونه. و دونستنِ این ندونستن، همیشه اذیت می‌کنه. به همین دلیله که آدمیزاد معمولاً انکارش می‌کنه. نادیده می‌گیره که چیز زیادی نمی‌دونه.

توصیف دقیقِ درونیات از طریق نوشتن، به آدمیزاد تاریخیت می‌ده. بهش نشون می‌ده که ۵ سال پیش چه چیزهایی رو نمی‌دونسته. و حالا بعد از پنج سال، همچنان نمی‌دونه. و اینکه شاید تنها پیشرفتش این بوده که امروز بهتر و دقیق‌تر می‌دونه که کجاها رو نمی‌دونه. چیزهای غیرقابل هضمی که تجربه کرده رو به وسیله‌ی چیزهای جدیدی که یاد می‌گیره، برای خودش تفسیر می‌کنه. و یه چیزهایی رو تغییر می‌ده. مثلاً این بار به جای شهردار مغرور، می‌نویسه شهردار ریقو. 

صدای این نوشته: کلیک

۱ comment موافقین ۱ مخالفین ۱ 10 February 21 ، 23:28
مرحوم شیدا راعی ..

برادر من آشپز قهاریه، حداقل از نظر خودش، زنش و خانواده‌ی زنش. ولی ما چون خودمون بزرگش کردیم، می‌دونیم که صرفاً کسخله و علاقه‌ای هم به غذاهاش نداریم. از غذاهای ترکی و آسیای شرقی الهام می‌گیره، همه چیزو با هم قاطی می‌کنه و تنوعات جدیدی خلق می‌کنه. قاعدتاً همچین کسی باید عاشق غذا و خوردن باشه. همچنین گزینه‌ی خیلی خوبیه برای رستوران رفتن یا انتخاب غذای بیرون، چون خیلی خوب می‌دونه که کجاها غذای سنتی‌ خوبی داره، کجاها فست‌فودش خوبه یا کجاها کوفت و زهر مار فوق‌العاده‌ای داره. 
من تقریباً نقطه‌ی مقابل برادرم هستم. بی‌معنی ‌ترین اتفاق واسه‌م اینه که یه Menu بذارن جلوم و بگن انتخاب کن. چون واقعاً واسه‌م فرقی نمی‌کنه و به احتمال ۹۶,۳ درصد لذت خاصی از هیچ کدومش نمی‌برم. و این که برای یه سری گزینه‌ی علی‌السویه، امکان انتخاب وجود داشته باشه، پدیده‌ی حوصله‌سربر و طعنه‌آمیزیه. طبیعتاً اسم غذاها یا رستوران‌ها هم توی ذهنم نمی‌مونه. مثلاً برای تشخیص پاستا و اسپاگتی از هم، باید کلی فکر کنم تا تازه بتونم بگم پاستا اون ماکارانی نازکاست و اسپاگتی اون ماکارانی کلفتا. خیلی وقت‌ها طعم‌ها به نظرم زیادی و غیرقابل تحمل می‌رسند، مثلاً من نمی‌فهمم چطور شیرینیِ نوشابه و دلستر حال آدما رو به هم نمی‌زنه. البته که موضوع خاصی نیست، چون دیگران هم نمی‌فهمند چرا من ترجیحم اینه که یک سوم لیوان رو آب و یخ بریزم و دو سوم باقی مونده رو با اون مایع شیرین پر کنم. گاهی به این اختلاف سلیقه، تفاوت‌های فردی‌ گفته می‌شه. عنوانی که آدم‌ها در حوزه‌های مهم‌تر مثل علایق جنسی، شغلی یا حتی عشقی، ازش برای فکر نکردن یا فرار از فکر کردن در مورد علت تمایلات مهم‌تر خودشون استفاده می‌کنند. 
شاید تا اینجا با توصیفاتی که از خودم کردم، پیش خودتون اینطور قضاوت کرده باشید که همچین آدمی نمی‌تونه چیز خاصی از آشپزی سر در بیاره. و من فکر نمی‌کنم نیاز به یادآوری باشه که «قضاوت کار خوبی نیست». پس لطفاً در مورد من قضاوت اشتباه نکنید. اتفاقاً من برای خوراک و غذا یه شعار خاص دارم:

Low fat 
Low sugar
La ilaha illallah

 همچنین یکی از معیارهای انتخاب همسر آینده برای من شرطِ آشپزی بلد نبودنه. اصلاً معتقدم که زن اگه واقعا زنه، باید ناخن‌هاش به قدری بلند باشه که نتونه با دست‌هاش هیچ غلطی بکنه (یه جور معلولیت خودخواسته و خفیف) و در عوض یه کُلفَت باشه که کارهای روزمره‌ش رو انجام بده. در واقع رابطه‌ی من با اسمورودینکا هم برهمین اساس قوت گرفت. اینطوری که من هی بهش می‌گفتم «خودم نوکرتم» و اون می‌گفت «خفه شو، تو هیچ کاری بلد نیستی» و همین جریحه‌دار شدن احساسات، موجبات ورود من به هنر آشپزی رو فراهم کرد و حالا یکی دو ساله که پختن تخصصیِ تخم‌مرغ رو با رویکرد اکسپریمنتال شروع کردم. تخم‌مرغِ خالی برای اینکه خوش‌طعم بشه، باید توی تابه‌ی روحی پَزیده بشه و اگر مثل ما توی خونه‌تون روح، عشق و تابه‌ی روحی ندارید، باید تخم‌مرغ رو با یه چیزی قاطی کنید که قابل تحمل بشه، یعنی همون کاری که با زندگی بدون روح و عشق‌ خودمون انجام می‌دیم. شخصاً اول از همه از ترکیب خلاقانه‌ی تخم‌مرغ و سوسیس استفاده کردم و روش هم یه کم پنیر موزارلا (همون پنیر پیتزا) می‌ریختم. اما خیلی زود حالم ازش به هم خورد. بعد از اون فهمیدم یه چیزایی هست به نام ادویه که به غذا طعم و رنگ و بو می‌ده‌. یه مدت با سوسیس و تخم‌مرغ و ادویه ادامه دادم اما بعد از چند روز، باز حالم ازش به هم خورد و فهمیدم ما دو تا از اولش هم به درد هم نمی‌خوردیم، چرا که اصلاً هیچ تناسبی از نظر خانوادگی و فرهنگی نداشتیم. بعد از اون کشف کردم که اگه با همین ترکیب، به جای سوسیس از ناگت مرغ استفاده کنم، خیلی بهتره. گاهی هم از نودل مرغ استفاده می‌کردم و این رابطه رو تا یکی دو ماه ادامه دادم اما نمی‌دونم چی شد که حالم از این یکی هم به هم خورد، با اینکه این بار از همه نظر به هم می‌اومدیم. انتخاب بعدی، تخم‌مرغ و تن ماهی بود که بد گهی بود، انقدر افتضاح که حتی نمی‌تونم در موردش حرف بزنم. 
بعد از اون به طور کلی با تخم‌مرغ کات کردم و طی چندماه توی هیچ رابطه‌‌ای نبودم، تلاش کردم از تنهایی خودم بیشتر لذت ببرم، مطالعه کنم تا باشعور و باسواد بشم، گل‌های باغچه رو آب می‌دادم، مدل موهام رو عوض کردم و هر روز هم ناخنامو لاک می‌زدم. تا همین چند روز پیش که با تخم‌مرغِ آب‌پز آشنا شدم. 

در ادامه‌ی مطلب یا Continue 👇 رسپی تخم‌مرغ آب‌پز رو واسه‌تون می‌نویسم. بازم اگه سؤالی بود، دایرکت بدید. ممنون از توجه‌تون.

۳ comment موافقین ۲ مخالفین ۰ 09 February 21 ، 08:38
مرحوم شیدا راعی ..
۱ comment موافقین ۴ مخالفین ۰ 04 February 21 ، 20:14
مرحوم شیدا راعی ..