Event horizon
افق رویداد
آدمهایی که سه روز پیش من رو دیدند -اون آدم پر انرژی که به نظر خیلی باحال میرسید و دروغتر از همه، خیلی با جسارت بود- تصویری تا این حد متفاوت رو باور نمیکنند. که این همون آدمه. که حالا لخت و عور خودش رو لای یه پتو پیچیده. درست به اندازهی یه آدم فلج احساس ضعف میکنه. به فضای شلوغ و به هم ریختهی اتاق خیره شده. یه نگاه مات و بیمعنی که معلوم نیست تا کی قراره ادامه داشته باشه. همه چیز در انتظار حرکتی از سوی تو، تو در انتظار هیچ چیز. دنیا انگار با من به بنبست میرسه. با فکرها و احساساتی گنگ و مبهم، که منجر میشه به مقداری شک، هجمهای از نفرت و لاجرم، اندکی ترس.
فقط کافیه سه روز توی خونه تنها زندگی کنم. به مرور همه چیزِ خونه شکل من میشه. یه خونه که توش زندگی نیست. یه آدم عیاش که عیاشی نمیکنه. به دود علاقهای نداره، از جن و پری نمیترسه و نمیتونه به جندهها دست بذاره. یه جور رهبانیت منهای خدا؛ رهبانیت سکولار.
از سکوت طولانیِ این خونهی خالی، تا تاریکیای که همیشه لازمهی آرامش درونیِ یه افسردهی بالفطرهست. همه و همه ذهن ناظر بیرونی رو به سمتی میبره که انگار اینجا کسی نیست، کسی زندگی نمیکنه.