مسیح ثابتایمان
نمیدونم یه دانشآموز پایهی یازدهم دبیرستان الان چندساله محسوب میشه و کلا دبیرستان چندتا پایه شده اخیراً. ولی حتی اگه سال آخر دبیرستان رو هم در نظر بگیریم، به نظر من این نوشته برای یه نویسندهی ۱۷ ساله، خیلی فوقالعاده و قویه. ناخودآگاه توی ذهنم با خود ۱۷ سالهم مقایسهش میکنم. من توی ۱۷ سالگی فقط در حال فوتسال بازی کردن و بیلیارد بازی کردن و پینتبال بازی کردن بودم. نه چیزی نوشته بودم توی عمرم، نه چیزی خونده بودم. خودم رو آدم خیلی باهوشی تصور میکردم و از اینکه بدون ذرهای درس خوندن میرفتم سر جلسه امتحان و ۱۲-۱۳ میگرفتم، احساس غرور وحشتناکی داشتم. چون همهش رو از خودم نوشته بودم، بدون اینکه چیزی خونده باشم و یا سر کلاسها حضور ذهنی داشته باشم. پر واضحه که دیگران رو بدون استثناء موجودات کودن و احمقی در نظر میگرفتم. از کسی نمیترسیدم و خیلی دوست داشتم که یک بار پدرم به خاطر سرکشیها و هنجارشکنیهای کودکانهام، عصبانی بشه و بزنه زیر گوشم، تا همونجا جوری بزنمش که دیگه بلند نشه.