ولایت ما
دختر همسایهی ما عکس کیف و کفش و لباس میبینه. سلبریتیهای مختلف رو دنبال میکنه. اخبار مربوط به عروسی ملکه یا شاهزاده یا فیلانِ بریتانیا رو میبینه. به دقت مراسم اسکار و جشنوارهی کن رو بررسی میکنه. طبیعتاً طرفدار پر و پاقرص رئالمادرید یا بارسلونا هم هست و تحلیلهای مربوط به این مسائل اساسی رو از تیوی گوش میده و میبینه. همهی بچه محلها دوست دارند مورد توجه دخترهمسایهی ما قرار بگیرند، چون در یک کلام؛ خیلی خوشگله. از اونجا که خونهشون از شهر دوره، برای خرید کیف و کفش و لباس با کل طایفهشون برای چندروزی ولایت رو ترک میکنند تا به شهر برسند و اونجا از تنوع و گوناگونی محصولات شهری استفاده و محصولات مورد پسند خودشون را ابتیاع میکنند. ناخنهای دختر همسایهی ما همیشه بلنده و من به خاطر دهاتی بودن و ساده بودنم، از دیدن ناخنهای پرنقش و نگارش وحشت میکنم. من و بقیهی بچهمحلها همیشه توی کوچه نشستیم. ولایت ما سایه نداره. ما با دهنهای باز به خورشید نگاه میکنیم و وقتی دخترهمسایه از خونه بیرون میاد، چشمهامون رو از آسمون میگیریم و متوجه اندامهای خوشفرم یا بدفرمش میکنیم. با دهنهای باز و زبونهای آویزون -درست مثل سگهای ولگرد بیآزار- حرکت کپلهای خوشفرم یا بدفرمش رو دنبال میکنیم تا از تیررس نگاههامون خارج بشه. من با ۱۵۴ سانتیمتر قد و ۹۰ کیلو وزن هیچ شانسی برای تحت تأثیر قرار دادن دخترهمسایهمون ندارم. کدوم دختری جذب همچین مردی با کون به این بزرگی میشه؟
ولایت ما سایه نداره. اینجا خورشید همیشه وسط آسمونه و از جاش تکون نمیخوره. شاید هم این ولایت ماست که از جاش تکون نمیخوره. مثل ما که همیشه توی کوچههای خاکی ولایت نشستیم و تکون نمیخوریم. بچهمحلها گاهی با همدیگه حرفهای مهمی رد و بدل میکنند. اولی میگه؛ مادرتو میگام. دومی بهش جواب میده؛ خدا از برادری کمت نکنه. گفتگوهای پیچیدهای شکل میگیره و چون هیچکدومش رو نمیفهمم، به همهش میخندم. آخرین چارهی من برای هر کاری خندیدنه و مدتیه که زیاد میخندم.