«مسیح به جایی بیرون از دنیا اشاره میکرد»
بودا میگفت خواستن رنج است.
لیبرتارینها میخوان حد اعلای آزادی رو توصیف کنند.
درسته که من آدم احمقی هستم، ولی فکر میکنم ما اونقدرها هم به آزادی نیاز نداریم. ما به چیزهایی که وجود ندارند، نیازی نداریم. «مسیح به جایی بیرون از دنیا اشاره میکرد». و باز بودا میگفت؛ خواستن، رنج است. سهروردی، سیمون وی، مسیح، من رو عصبی میکنند. هر سه سی و چندسالگی مردند. هر سه به جایی بیرون از دنیا نگاه میکردند. من به لبهی بطری دست کشیدم و لیز بودن لبه، به همراه بوی لجن، گندیدگی آب رو گواه بود. با این حال نمیتونستم دست از خواستنش بردارم. بین نبودن و رنج کشیدن آزادی طعنهآمیزی وجود داره. همونطور که بین تشنه بودن من و کثیف بودن آبها.
کاش حداقل این لجنها درونم رو سبز میکرد. کاش سبز میشدم، برگ میشدم.
خواستن آزادی به خودی خود به آزادی لطمه میزنه. یادآور اینه که مفهوم آزادی چندان درک نشده. و همینه که کازانتزاکیس حد اعلای آزادی رو میگه؛ رها از رهایی.
دنبال هر چیزی میخوای باش. به هر جا که دوست داری برسی، برس. هر کمال و اصلاحی برای خودت میپسندی، انجام بده. اما این رو بدون که اگه رنجی هست، فقط به خاطر خواستنه. خواستن خیلی قبل از اینکه توانستن باشه، رنج کشیدنه.