برادرزادهام چند ماهه که از ۲ سالگی عبور کرده و به سن خودارضایی رسیده. به خصوص که خودارضایی توی این سن بین دختربچهها رفتار شایعتریه. دمرو میخوابه و با حالت خیلی تابلویی خودش رو به زمین فشار میده. یه حرکت عقب و جلوی خفیف. میرم نزدیکش دراز میکشم و میگم «داری چِعار میعُنی؟» میگه «دارم بازی میعُنَم». میگم اسم بازیت چیه؟ به دستاش اشاره میکنه که حالت یه قلب رو باهاش ساخته و میگه «ایطوری». همزمان خودش رو عقب و جلو میکنه. فکر میکنه میتونه من رو اینطوری خر کنه. غافل از اینکه نمیتونه تصور کنه رفتارهاش چقدر برای ما قابل پیشبینی و تابلوئه. وقتی کف پاهاش رو قلقلک میدم، برعکس گذشته، هیچ واکنشی نشون نمیده. کاملاً جذب کاری شده که در حال انجامشه. برعکس همیشه که مدام در حال حرف زدن و شعر خوندن و سر و صدا کردنه، حالا ساکته و مشغول.
حقیقت اینه که ما آدمبزرگها هم توی یه Scale دیگه، همینطور انقدر تابلوئیم. فقط کافیه یه نفر دانش این رو داشته باشه که الگوی رفتارهای ما رو تشخیص بده. همهی اداها و نیات درونیمون رو به راحتی میفهمه. و موضوع غمانگیزیه. حتی حس میکنم اینطور بررسی برادرزادهم غیراخلاقیترین حالتی باشه که میشه به یه انسان بینوا که فکر میکنه پیدا نیست، ولی کاملا پیداست، روا داشت.
گاهی فهرست دنبالکنندگان رو یه نگاه میندازم.
مثلا خیلی وقت پیش یادمه یکی از وبلاگها نوشته بود که قصد داره (یعنی واسه خودش هدفگذاری کرده بود) سال آینده عاشق بشه. خندهم گرفته بود و گذشته بودم. حتی حالا هم بعد از حدود یک سال خندهم میگیره ولی در عین حال کنجکاو بودم ببینم به هدفش رسیده یا نه، تونسته موفق بشه یا نه. ولی هیچوقت دیگه وبلاگش رو پیدا نکردم. یعنی البته حالش رو نداشتم همه وبلاگها و پستهای یک سال اخیرشون رو چک کنم و دنبالش بگردم.
بعد چند ماه پیش هم یه وبلاگ دیده بودم که توش نوشتن رخ میداد، برعکس عموم وبلاگها که نه تخیلی دارند، نه استعارهای، نه ذهن جذاب و نه برای رضای خدا هیچ کوفت دیگهای. همون موقع دنبالش کرده بودم ولی دیگه چیزی نخونده بودم ازش. حالا که پس از مدتها وبلاگهایی که توی بیان دنبال میکنم رو نگاه کردم، دوباره دیدمش و اینجا معرفیش میکنم. به عنوان یه وبلاگ گوگولی:
وبلاگهای جذابی که میشناسید رو به شمارهی ۳۰۰۰۹۰ اساماس کنید. به قید قرعه، به پنج نفر از شرکتکنندگان یک شارژ هزار تومانی ایرانسل و یک بوس (به رسم یادبود) اهدا میشود.