اینکه بلد نباشی درست از روی ظاهر افراد اونها رو بشناسی و از روی ظاهرشون نتونی درست تشخیص بدی که چجوریاند، دلیل نمیشه بگی نباید از روی ظاهر افراد اونها رو قضاوت کنیم. اتفاقا از طرز لباس پوشیدن، از نوع راه رفتن، حرف زدن و همهی اینها میشه یه آدم رو شناخت.
- مثلا یه آقا پسری اینجا جلوی من یورتمه میره. دقیقا بیست دقیقهست که داره تصویر خودش رو توی شیشهی ماشینا میبینه. دستاشو کرده تو جیب شلوار تنگش. پاچههای پیرهنش(آستیناش) رو زده بالا تا هم بازوان قدرتمندش پیدا باشه و هم تتوهای روی ساعدهاش. ولی از همه اینها که بگذریم، با یه نگاه ساده به کفشهاش میشه به سر درونش پی برد. کفشها خیلی خوب پولدار بودن، پولدار نبودن، تمیز بودن، کثیف بودن، بیتوجه بودن، خوش سلیقه بودن و احمق بودن افراد رو نشون میدن. قطعا کمتر از بیست سال سن داره و در مثبتترین حالتی که میشه توصیفش کرد اینه که؛ اسکله. هر قدر ضعفهای درونی آدمها بیشتر باشه، نظر مثبت دیگران واسشون تاثیرگذارتره. مردم تشنهی توجه و تحسیناند. فقط باید بتونی طبیعی به کسی القا کنی که آدم باهوش یا خوشگلیه. ناخودآگاه حس خوبی در مورد خودش و تو پیدا میکنه.
- یا مثلا اون دختر خانمی که اونجا نشسته... زیاد به اطراف نگاه نمیکنه. بهش میاد درونگرا و مغرور باشه. به خاطر اینکه تکون نمیخوره و زیاد به اطراف نگاه نمیکنه و با کسی حرف نمیزنه، نمیشه چیز زیادی در موردش گفت. ولی مطمئنم که اگه کمی باهاش صحبت کنیم، آهستهآهسته گوسفند درونش رو بهمون نشون میده. گوسفندی که به صورت نهفته(و گاهی آشکار) در بطن هر انسانی هست.
- یا اون پسر و دختری که دارند ایستاده با هم صحبت میکنند. هر دو دست هاشون رو جلوی بدنشون به هم قلاب کردند و حدود بیست دقیقهست که اینطوری مشغول صحبتاند. دختر خانم، چادریه و پسره هم خیلی محجوب به نظر میاد. زنها معمولا عادت دارند موقع حرف زدن تو چشمای مخاطبشون نگاه کنند. اما مردها نه. اینها هم این قضیه رو نقض نمیکنند ولی بنا به محجوب بودنشون با یه زاویهی حدود ۱۲۰ درجه نسبت به هم ایستادند و تقریبا به روبهرو نگاه میکنند. راحت نیستند، انگار که مثلا این گفتگو ارزش خاصی داشته باشه. در عین حال حاضرم شرط ببندم که صرفا چرت و پرت بارِ هم میکنند و این عمل(چرت گفتن) رو زیادی جدی گرفتند.
- اجازه بدید خودم رو هم کمی توصیف کنم. من عادت ندارم جایی سیخ بشینم یا بایستم. و به جز وقتایی که توی طبیعت هستم، «دویدن» کمتر از «راه رفتنِ آهسته» خستهم میکنه. پس طبق همین تابع باید یا در حال دویدن باشم یا یه گوشهای واسه خودم لش کرده باشم. بله. رو صندلیهای پلاستیکیِ رانندهتاکسیها نشستم. بارون میاد. رانندهها کمی اونطرفتر زیر طاق ایوون نشستند و دارند حرف می زنند و چایی میخورند. من کلاه سوئیشرتم رو کشیدم جلو، طوری که قطرههای بارون به عینکم نخوره و کثیفش نکنه. هدفون تو گوشمه و این آلبومی که از mogwai دانلود کردم رو گلچین میکنم و در حینش این چرت و پرتهارو مینویسم.
آره، از رو ظاهر افراد خیلی خوب میشه اونهارو قضاوت کرد. به شرطی که بلد باشی و من این ادعا رو دارم که یه چیزایی بلدم.
و تو، عزیزِ دلم، فراموش نکن کسی که ادعا داره و هارت و پورت میکنه، در حقیقت هیچی بارش نیست.