خودگویی با میکروفون

شیدا راعی

آری، بدون تردید من تنها مسافری بیش نیستم. زائری بر روی زمین. آیا شما بیش از این هستید؟
گوته- ورتر

archive

برای پیتر نوشته بودم؛ 

«می‌دونم مسخره‌ست، ولی احساس لوزر بودن، جاماندگی یا واماندگی دارم. الان علی زنگ زد و گفت که فردا عقد می‌کنه. بهش گفتم که نمی‌تونم بهش تبریک بگم، چون هنوز عقد نکرده و اصن شاید فردا افتاد مرد و نتونست عقد کنه، اونوقت من برای هیچ و پوچ بهش تبریک گفتم و با توجه به قرین شدن این تبریک با مرگش، یه حالت خیلی پارادوکسیکالی پیدا می‌کنه و توی ذهنم جاودانه می‌شه و خاطره‌ش اذیتم می‌کنه. 
علی هم یه کم فکر کرد و گفت؛ خب تبریک نگو. 
بهش گفتم: ولی می‌خوام یه کم اذیتت کنم. گفت چجوری؟ گفتم با توجه به حساسیت زیادی که نسبت به سوابق سیگار کشیدنت و پنهان کردنش از خانواده‌ و عیال داری، می‌خوام واسه هدیه‌ی عقدت یه ست فندک و جاسیگاری خیلی شیک بخرم و جلوی همسرت بهت تقدیمش کنم». 

 

ترس از قضاوت یا طرد شدن در یک جامعه‌ با فرهنگ قضاوت‌گری بالا مثل ایران که به شکل سیستماتیک (سیستم فرهنگی و نه فقط سیاسی) تمایل داره هر تفاوت و اختلاف و استثنایی رو طرد و خفه کنه، کاملاً طبیعیه‌. در چنین فرهنگی، پنهان‌کاری، دورویی و وانمود کردن ریشه‌‌های عمیقی داره که تبعیت نکردن از این خاستگاه‌ها خودش موجبات احساس خطر و تنبیه رو فراهم می‌کنه. اینجا نه جنبه‌ی اجتماعی که جنبه‌ی شخصی و روانی این مسئله رو مد نظر دارم.
علی شاید به خاطر فرهنگ خانوادگیش، در سطح بالایی از قضاوت‌گری زندگی می‌کنه و مسائل زیادی واسه‌ش وجود داره که به شدت به این مسائل حساسه. و من به شدت کنجکاو اینم که ببینم آدم‌ها به چه مزخرفاتی حساس‌‌اند، انقدر انگشت فرو می‌کنم توی نقاط حساس‌شون تا پاره بشه و در نتیجه حساسیت‌شون برطرف.

البته که هرگز اجازه نمی‌دم کسی نقاط حساس خودم رو کشف کنه. آیا اینکه اجازه نمی‌دم کسی نقاط حساسم رو درک کنه، خودش نشونه‌ی حساسیت بالام نسبت به قضاوت شدن توسط دیگران نیست؟ شاید صرفاً وانمود می‌کنم که از چیزی نمی‌ترسم و نقطه‌ی حساسی توی زندگیم ندارم. شاید این وانمود حاکی از اونه که ترس‌های من اتفاقاً خیلی بزرگ‌تر از ترس‌های دیگرانه. انقدر بزرگ که حتی نمی‌ذارم کسی از وجودشون بویی ببره. بهترین راه برای پنهان کردن نقاط حساست اینه که مدام بهشون اشاره کنی یا حتی باهاشون شوخی کنی، اونوقت هیچکس نمی‌‌تونه کشف یا انگولکشون کنه، یا اگر کرد، با هیچ واکنشی از طرف تو روبه‌رو نمی‌شه. ببین یه نفر چقدر باید نسبت به ترس‌هاش حساس باشه که اینطوری واسه‌ش فلسفه و تکنیک طرح کرده. همچین موجود ترسویی، دنیا رو چه شکلی می‌بینه؟ شاید اینو باید از اسمورودینکا پرسید. ولی‌ اگه حتی اسمورودینکا هم ندونه چی؟ 

 

برای پیتر نوشته بودم: 
«علی زنگ زد و گفت که فردا عقد می‌کنه و بین دوستان قدیمی، این سومین کسی بود که طی یک ماه اخیر ازدواجش رو اعلام کرده.‌ و اتفاق عجیب برای من اینه که طی یک سال اخیر همه‌ی دوستانم وارد تأهل شدند و همینه که حالا با شنیدن خبر عقد یهوییِ علی، احساس جاماندگی و واماندگی کردم و تو تنها کسی هستی که برام موندی، لابد از بس زباله‌ای‌‌».

پیتر پاسخ داده بود: 
«هیچ کدوم از اطرافیان و دوستانم ازدواج نکردند و قرار هم نیست ازدواج کنند و‌ زباله تویی که واسه همچین کسشعری احساس جاماندگی و واماندگی می‌کنی». 
و این حرفش من رو از خواب غفلت بیدار کرد. از خودم پرسیدم: واقعا من نسبت به زندگی دوستانم غبطه می‌خورم؟ هرگز. پس به عنوان تقدیر و تشکر برای پیتر نوشتم؛ خوشحالم که تا ابد واسه‌م می‌مونی، زباله‌ی بدردنخورِ دوست‌داشتنی.

موافقین ۴ مخالفین ۰ 21/02/04
مرحوم شیدا راعی ..

cm's ۱

05 February 21 ، 10:48 مویوم مو

بدبخ اسمورودینکا

شِــیدا:
دلشم بخواد.
عتیقه‌ای مثه من رو دیگه توی کدوم اسقاطی می‌تونه بجوره؟ 

comment

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی