Love is Clockworks
هوی اسمورودینکا
عیار عشق چیه و کجاست؟ چطور میتونیم بگیم که اسم این احساسات عشقه یا کشک؟ بیشتر یه سری تعریف سلبی داریم ازش. اینکه چه چیزهایی عشق نیست. آیا لازمه که حتما تعریفی داشته باشیم؟ باید به سبک متدهای علمی یا فلسفی، تعریفی دقیق ارائه کنیم که جامع و مانع باشه؟ آیا این کار باعث نمیشه که عشق رو دستنیافتنی یا با فرمتهای محدود جلوه بدیم و تجربهناشدنی؟
بعضی از مدرسان عشق ما رو از این فیگورهای مهندسی برحذر داشتند. مثلا مولانا. ولی نمیشه که بی هیچ تحلیلی، فقط اونچه که بهش میل وجود داره رو انجام داد. به خصوص وقتی ماهیت چیزی که درگیرش هستیم رو نمیدونیم. به صلاح نیست که بیتدبیر دست به عمل بزنیم. چون ما مولوی نیستیم، نهایتاً بتونیم توی خیابونش قدم بزنیم.
همین یارو شیدا راعی رو نگاه کن. آیا تا به حال به این فکر کرده که چرا اسمورودینکا؟ این سؤال اگر چه خیلی سادهست ولی تکلیف خیلی از مدعیان عشق رو مشخص میکنه. حتی میشه دوست داشتن رو باهاش سنجید. اگه از یه دختر بچه بپرسی «چرا بابات رو دوست داری؟» طبیعیه که بگه «چون باهام مهربونه، منو خیلی دوسم داره، برام تیتیش و پفک میخره و غیره». نکتهای که توی این دلایل وجود داره اینه که همهش معطوف به خود و نیازهای خودشه. البته برای یک دختر بچه که به اقتضای سنش، ظرفیت دیدن دنیا از چشم دیگری رو نداره، پاسخ بدی نیست. ولی اگر دقت کرده باشی، خیلی از آدمبزرگها هم با همین نگرش به دنیا و آدمهاش نگاه میکنند. البته که سرزنشی در کار نیست. حتماً این گیرافتادگی در ذهنِ خود، معلولِ اتفاقات و شرایطیه که به فرد تحمیل شده. با این حال نگاه خیلی از آدمبزرگها به دوست داشتن هم مثل نگاه همین دختربچهست. ولی میشه اسمش رو عشق گذاشت؟ یه معاملهی دوطرفه و موفق میتونه عشق باشه؟ من به تو هیجان میدم، تو به من امنیت، قبوله؟ ولی اگه روزی برسه که دیگه هیجانانگیز نباشم چی؟ اگه روزی رسید که واسهم امن نبودی چی؟ به خاطر مهریه یا قراردادهای دست و پاگیری که بینمون جاری شده باید زیرآبی بریم و دروغ بگیم، وانمود کنیم، ادا در بیاریم، مثل بقیهی ابعاد زندگیمون. مثل اکثر آدمها. اصلاً عشق چه نسبتی با ازدواج داره؟
بذار اینطوری بهش نگاه کنیم: ما همه حاصل نوعی خودخواهی هستیم و اتفاقاً این ویژگی از نظر تکاملی برای بقای گونهی پاک و شگفتانگیزِ بشر لازم بوده. پدر و مادر شدن یکی از بزرگترین خودخواهیهای دنیاست. که اتفاقاً مدام به مفهوم عشق پیوند زده میشه. زن و مرد به خاطر دل یا زیرِ دلِ خودشون موجودی جدید رو درست میکنند و تلاشهای بعدیشون برای رسیدگی به اون بچه رو عشق نامگذاری میکنند. آیا زمانی که به فکر تولید اون بچه هستند، به این توجه دارند که هیچ تضمینی وجود نداره که زندگیش پر از زجر یا نارضایتی نباشه؟ زن و مردی که نه در مرحلهی کاشت (ژنتیک) و نه مراحل رشدی اون کودک نمیتونند نسبت به خیلی از مؤلفهها کنترلی داشته باشند، چطور حاضر میشن این قمار بزرگ رو برای زندگی یک نفر انجام بدن؟ این سؤال به خصوص برای یه جامعهی جهان پنجمی مثل ایران ملموستره. وارد کردن یک کودک به این جامعهی کوتاهمدت و بیآینده چه توجیهی داره؟
به نظر من پاسخ فقط میتونه خودخواهی اونها باشه، منظور این نیست که بچهدار شدن گناهه یا خودخواهی کار بدیه. مقصود اینه که اگه یه کم به زندگیهامون نگاه کنیم، میبینیم خودخواهی چه نقش بزرگی رو داره ایفا میکنه. احتمالاً لایقترین آدمها برای رشد و تربیت فرزند، همونهایی هستند که فکر میکنند به اندازهی کافی برای تولید و تربیت فرزند آماده نیستند.
مشکلی نیست، ولی شاید بهتر باشه این موارد رو از دوست داشتن و عشق حذف کنیم. شاید هم کار درستی نباشه. ممکنه کسی بپرسه؛ اگر عشق و دوست داشتن نباید معطوف به رفع هیچ نیازی باشه، پس چه دلیلی داره، چه عاملی باعث میشه که ما به سمت دیگری حرکت کنیم؟
به خاطر همین سؤالهاست که از قیدهای «شاید» و «احتمالاً» زیاد استفاده میکنم. به همین دلیله که حرفهام رو با سؤال بیان میکنم. به عنوان کسی که بیش از یک ساله که عشق به موضوع اصلی کنجکاویش تبدیل شده و دونستن و خوندن در موردش اولویت اول علایقش بوده، هرگز نمیتونم ادعا کنم که چیز خاصی در مورد عشق میدونم.
اما این یارو شیدا راعی رو ببین که چه های و هویی هوا کرده. آیا هرگز به این فکر کرده که اگر فردا روزی اسمورودینکا به خاطر سرطان مجبور به تخلیهی یکی از سینههاش بشه، چه تغییری توی علاقهش ایجاد میشه؟ یا اگر به خاطر سرطان فک یا یک سانحه، صورت اسمورودینکا از ریخت بیفته، همچنان محبوب شیدا راعی باقی میمونه؟ چه چیزهایی باید از اسمورودینکا حذف بشه تا دیگه اسمورودینکای محبوبِ شیدا راعی نباشه؟ اصلاً آیا این امکانپذیره که آدمها رو به مجموعهای از صفات تقلیل بدیم؟ آیا ما به افرادی جذب میشیم که ویژگیهای مورد علاقهی ما رو دارند؟ اگر کسی همچین نگاهی به عشق داره، احتمالاً داره براساس فنون دیجیتال مارکتینگ یا با یه نگاه کاسبمنشانه آدمها رو میفهمه. مؤلفههای دیگهای توی دوست داشتنِ بیقصد و غرض وجود داره که معمولاً بر آگاهی شخص عاشق پوشیدهست.
البته که نباید فراموش کرد این حرفها اونقدرا هم به واقعیت زندگی مربوط نیست. زندگی بیشتر شبیه به شهوت میمونه تا فکر و منطق. مثل سبز شدن همون علفه وسط تختهسنگ.