ناتوانی در وداع با اسمورودینکا
هوی اسمورودینکا
خیلی وقته که این احساس رو دارم که دیگه به حرفهام اونطوری که باید و شاید گوش نمیکنی. به اون صورت توجهی نداری که من دارم چی میگم. درست مثل حالا، یه بار دیگه حرفام رو تکرار میکنم. خواستم بگم وقتی کسی رو واقعا دوست داشته باشیم، میتونیم این سوال رو از خودمون بپرسیم که «آیا بودن اون فرد با ما، بهترین چیزیه که میتونه برای اون اتفاق بیفته؟». فرض بر اینه که ما واقعا اون رو دوست داریم، به همین دلیل دیدن نارضایتیش آخرین چیزیه که ما حاضریم توی دنیا ببینیم. از طرف دیگه، ما خودمون رو بهتر از دیگران میشناسیم. اگر زیاد درگیر توهم نباشیم، نمیتونیم بگیم بهترین کسی هستیم که میتونیم کنار دیگری باشیم. چون میدونیم که میتونیم (حداقل در مواقعی) تا چه اندازه ناراحتکننده و دلآزار باشیم.
و این سؤالِ چالشبرانگیزیه اسمورودینکا. حواست اینجاست؟ گوش بده وقتی دارم باهات حرف میزنم. شاید پیش خودمون بگیم ما بهترین کسی هستیم که میتونیم کنار این فرد باشیم چون علاقهمون باعث میشه تلاش کنیم همیشه واسهش بهترینها اتفاق بیفته. چه ادعاهای قشنگی! چه آدمهای نازنینی هستیم ما! ولی چقدر چنین چیزی توی دنیای واقعی عملیه اسمورودینکا؟ دارم از تو میپرسم... حواست کجاست زن؟ دارم میگم ما اصلاً اونقدرها هم به جنبههای دلآزار خودمون آگاه نیستیم.
از طرف دیگه، ممکنه ما حتی برای خودمون هم اونقدری تلاش نکرده باشیم که بهترین اتفاقات رو واسه خودمون رقم بزنیم. پس چطور میتونیم مطمئن باشیم که این تلاش رو برای دیگری انجام میدیم؟
مسئلهی بعدی اینه که... گوش نمیکنی چرا؟ مسئلهی بعدی اینه که چطور ممکنه عشق به نفرت تبدیل بشه؟ چطور میتونیم به آدمی که روزی دوستش داشتیم، بعد از چند سال به جای «عشق» نفرت بورزیم؟ این تغییر، این تغییرِ جهتِ احساس ما نسبت به اون آدم یادآور چیه؟
فرضیهی آشنای ما اینه که... حواست با منه؟ فرض ما اینه که از اول، کسی بوده که به ما لبخندی زده و دست نوازشی به سمت ما دراز کرده یا لبخند و دست نوازش ما رو پاسخ داده یا بودنش اتفاق خاصی رو برای ما رقم زده. نیازهای عاطفی ما رو برطرف کرده. به طور کلی، اگه خوب گوش کرده باشی، میخواستم بگم علاقهی ما در جهت رفع شدن نیازهای ما بوده. و وقتی اون آدم به هر دلیلی نتونسته یا نخواسته نیازهای ما رو کما فیالسابق برآورده کنه، موجب ناکامی و نفرت ما شده. آدمها معمولاً این دلزدگی و عدم علاقه رو بخشی از طبیعت و سناریوی عشق و روابطشون میدونند. اینکه دائم با همدیگه قهر یا دعوا کنند. چون آدمها براساس تصوراتشون زندگی میکنند. براساس همین تصوراته که فکر میکنند، نتیجه میگیرند و بوووم... ناگهان میمیرند و اینطوری بالاخره موفق میشن از تصورات خودشون خارج بشن.
شاید ما فقط تصور میکنیم که دیگری رو دوست داریم. شاید صرفاً تصویری از اون آدم رو برای خودمون آرمانیسازی کرده باشیم تا احساس بیکفایتی و ناشایستگی خودمون رو از طریق وصل بودن با اون موجود والا و ارزشمند جبران کنیم.
حواست هست که چی دارم میگم؟ یعنی من باید تو رو تا ابد دوست داشته باشم و توی ذهنم عزیز بدونم؟ اونوقت اگه یه روزی یکی دیگه (مثلا این بار اسمش باشه فیونا و برعکس تو که دراز و باربی بودی، خپل و کوتاه باشه) پیداش بشه که دل ببره، من باید دوتا دلبر رو توی دلم جا بدم؟ گوش کردی؟ حالا دیگه میتونی بری، بعداً بیشتر در مورد Threesome صحبت میکنیم.
هشتگ: شما مردا همهتون سر و ته یه کرباسید.
جالب بود
دقیقا این چیزی که گفتی بخش بزرگی از واقعیت احساسات و روابط آدمهاست.
سوای از اینکه هیجاناتی که مربوط به عشق میشن یک عمری دارن و بالاخره اگر تموم هم نشن تغییر شکل ظاهری میدن، میشه فهمید چرا فقط تعداد خاص و انگشتشماری تا آخرش هستن.