اتاقک شلوغ و کمنور و تنگ و نموری رو تصور کن که همیشه بوی نا و شاش خشکشده از داخلش بیرون میاد. پیرمردی با لباسهای کثیف، دندونهای خراب، لباسهای پاره و مندرس و خندههایی که بیش از همه یادآور پیرمردهای منحرفه، در اون مشغول کیمیاگریه.
به خونهی من خوشاومدی.
اغلب به شکلی ناشیانه شاشِ نویسندگان دیگه رو قرقره میکنم. بوی شاش خشکشدهای که بهش اشاره کردم هم به همین دلیله.
و حالا تحت تأثیر کتاب تربیت احساسات فلوبر هستم که با حال و هوای نامههایی که برای اسمورودینکا نوشته بودم، همخوانی داره.
کاش من میفهمیدم تو چی مینویسی