مسئلهی آدامس خرسی
دو تا برچسب آدامس خرسی دزدیده بودم. با هزار بدبختی و مکافات کِش رفته بودم. فقط یه دزد میتونه بفهمه که دزدی چه زحمتی داره، چه فشار عصبیای به آدم وارد میشه و در برابر این کار دشوار، نه تنها هیچ حقوق مشخصی وجود نداره، بلکه همه منتظرند که شما رو به بیاخلاقی و هزار صفت ننگین متهم کنند. دزدی بازنشستگی و بیمه نداره، هیچ امنیت شغلیای وجود نداره و هر لحظه ممکنه دیگران به شما آسیب برسونند. در حالی که با نفرت در مورد شما حرف میزنند و بدون هیچ همدلی و نگاه مهربانی بهتون خیره میشن. حالا من اینجام، یه دزد موفق که تونسته دو تا برچسب آدامسخرسی رو بدزده و حالا بعد از این مخاطره، با یه مشکل بزرگ روبهرو شده. بعد از دزدی، از یک متخصص سؤال کردم که چطور باید برچسب رو چسبوند. متخصص یادشده مثل بسیاری از متخصصان دیگر، فقط یک جملهی کوتاه به من گفت: با تف خیس میکنی و میچسبونیش.
من رفتم کنار سینک، برچسب رو خیس کردم و گذاشتم رو پوست ساعد. قسمت داخلی ساعد که مو نداشته باشه و درست بچسبه. برچسب خشک شد و من آهسته از روی پوست بلندش کردم. لعنتی، هیچ اتفاقی نیفتاد. دوباره تلاش کردم، همهی مراحل رو به دقت انجام دادم و باز هم هیچ اتفاقی نیفتاد. طرح قرمز و آبی برچسب که شبیه نمیدونم چیه هنوز روی برچسب کامل بود. روی برچسب رو نگاه کردم. نوشته بود پوست رو خیس کنید و پشت برچسب رو بذارید روی پوست، بعد آروم بمالیدش و در نهایت برچسب رو بردارید. همین. مسخره بود، منم دقیقاً همین کارها رو کرده بودم اما هیچ اتفاقی نیفتاده بود. همهش مزخرف بود. کلمههایی که روی برچسب نوشته بود، حقیقت نداشت. من همهش رو انجام داده بودم و حالا هیچ اتفاقی نیفتاده بود. به عنوان یک دزد، شما تا حدود زیادی باید شکایت کردن رو فراموش کنید. هر مراجعه و شکایتی از طرف شما میتونه به قیمت مجازات شما تمام بشه. شما به عنوان یک دزد هیچ حقی در قبال شکایت از اون کثافتی که این برچسب رو ساخته و همچنین اون کثافتی که برچسبها رو ازش دزدیدید ندارید. و این رابطهای با انصاف و عدالت نداره. شما خودتون رو برای بدست آوردن اون برچسب به دردسر انداختید. شما حتی از خود آدامس هم استفاده نکردید و فقط برچسب رو برداشتید و این هرگز انصافانه نیست که حالا بعد از این همه زحمت نتونید ازش استفاده کنید. هر دزدی به بدن آسیب میرسونه و در عین حال هیچکس هیچ ترهای برای این اضطرابی که شما متحمل شدید قائل نمیشه. لعنت به زندگی. مگه من چی میخواستم؟ من فقط میخواستم از برچسبی که خودم بدون کمک هیچکس دیگه، بدون پشتوانهی خانواده و هیچ نهاد دیگهای در جامعه دزدیده بودمش استفاده کنم. هیچکس ارزش این استقلال رو درک نمیکنه. من برای دزدیدن این برچسبها فقط از نبوغ خودم استفاده کردم. برعکس بقیهی مردم، دولت هیچ هزینهای برای آموزش من انچام نداده. هیچ محیط مناسبی رو برای آموزش و کار من فراهم نکرده و من به تنهایی در حالی که پیوسته با نفرت جامعه روبهرو میشم، خودم به این مهارت رسیدم. باید در مورد این مفاهیم تجدید نظر بشه. من هیچ هزینهای رو هدر ندادم. من وقت هیچکس رو نگرفتم و برای دزدی هرگز از والدینم حمایت نشدم و هیچکس تا به حال هیچ تقدیری از من نکرده. و حالا دوباره با یه بیعدالتی دیگه رو به رو شدم. باید به خودم مسلط باشم. نباید تمرکز خودم رو از دست بدم، حتماً راهی هست که این مشکل رو باهاش جل کرد. باید بازم فکر میکردم. سریع به گوگل متوسل شدم.
نحوهی چسباندن برچسب آدامس خرسی
و هر قدر صفحات رو بالا و پایین کردم هیج مطلب یا مقالهی جامع و کاملی در خصوص این موضوع نبود. لعنتی، این همه مزخرف توی اینترنت نوشته میشه و هیچکس به فکرش نرسیده که یک راهنمای کامل برای استفاده از برچسب آدامس خرسی بنویسه. هیچ چیز توی این دنیا سر جای خودش نیست. هیچکس به فکر مشکلات شما نیست. شما همیشه با اتفاقات سخت و بنبستهای زندگی روبهرو میشید و دقیقاً همین لحظات هست که هیچکس و هیچ چیز راهگشا نیست. باید به خودم مسلط میبودم. چیز جدیدی به ذهنم رسید. متخصص گفته بود که برچسب رو با تف بچسبونم. این بار با زبون برچسب رو خیس کردم. و این بار نه ساعد، بلکه داخل بازو رو برای چسبوندن انتخاب کردم. شاید به خاطر موهای ساعد بوده که درست نچسبیده. داخل بازو دیگه هیچ مویی وجود نداره، درسته، از اول هم باید همینجا رو انتخاب میکردم. ساعد از اول هم گزینهی اشتباهی بود. به علاوه اینکه بیشتر در معرض دید بود و اگر کسی میدید ممکن بود بدجوری به دردسر بیفتم، چون باید توضیح میدادم که این برچسب رو از کجا آوردم و اگه میگفتم خریدم، باید در مورد آدامس هم توضیح میدادم. اگر میخواستند دنبال آدامس بگردند، همه چیز به هم میریخت و گندش درمیاومد. لعنتی، چسبوندن روی ساعد به فاجعه منجر میشد. داشتم توی بد دردسری میافتادم. برچسب رو با زبون خیس کردم روی بازو چسبوندم. بالاخره داشت تموم میشد. منتظر موندم که کامل خشک بشه و وقتی برش داشتم، لعنت به تو، بازم هیچ اتفاقی نیفتاده بود. اون متخصص هم یه دروغگو بود. لعنت به همهتون. یه بار دیگه امتحان کردم. برچسب رو خیس کردم و روی بازو چسبوندم و این بار طبق دستورالعمل برچسب رو روی پوست مالش دادم. لعنت، لعنت، لعنت. باز هم هیچ اثری نداشت. دیگه داشتم دیوونه میشدم. برچسب خشک شده بود و طرح قرمز و آبی کمرنگ شده بود و هیچ اثری روی پوست نبود. دیگه هیچ راهی به ذهنم نمیرسید جز اینکه از خدا کمک بخوام. دیگه هیچ راهی نمونده بود این آخرین امید بود و.
بیا من به عنوان تقدیر دوتا برچسب میدم بهت، قرشمالبازی درنیار از خودت. :))