بهترین کاری که میتونی انجام بدی اینه که دنیات رو بزرگتر کنی
قبلاً اینجا نوشته بودم -نقل قول کرده بودم- که بهترین کاری که میشه برای کسی انجام داد اینه که دنیاش رو بزرگتر کرد. اینکه دیدش رو نسبت به زندگی وسیعتر کرد. خیلی از این جمله هیجانزده شده بودم و اینجا یک پست در شرحش نوشتم با استفاده از یک مثال زیبا.
حالا میخوام یه مثال دیگه بزنم؛
ممد یه پسر ۱۷ ساله از طبقهی همکف -خط فقر- جامعهست. درگیری ذهنی ممد این روزها اینه که یک LED برای چرخهای موتورسیکلتش بخره تا در شباهنگام جلوهی دلبرانهای داشته باشه. ممد با تصور خودش که سوار موتوری شده که بین اسپکهای چرخهاش LED آبیرنگ نصب شده، واقعاً هیجانزده میشه. شما اگر قدرت تخیل قوی در رابطه با درک دیگران نداشته باشید -چیزی که بیش از ۹۰ درصد مردم ندارند- نمیتونید میزان هیجان ممد رو از این تصویر ادراک کنید. سال آینده درگیری ذهنی ممد اینه که با موتورسیکلت LED دار خودش و در حالی که رفیقش رو هم ترک موتور سوار کرده، توی بزرگراه تکچرخ بزنه. ممد سال آینده از تصور این تصویر قراره کلی هیجانزده بشه.
حالا میخوایم بشینیم جلوی ممد و براساس ادعای جملهی مزخرفی که در ابتدای پست نوشته شده، یک لطف خیلی بزرگ به ممد کنیم و دنیاش رو بزرگتر کنیم. هر قدر ما بینش و دید ممد رو به زندگی وسیعتر کنیم، در واقع داریم زندگی نازل و هستی ناچیز ممد رو بیشتر بهش نشون میدیم. از اونجا که ممد قرار نیست هیچوقت از این طبقهی اجتماعی و اقتصادی و از این سطح فکری خارج بشه، در واقع ما داریم با این تزریق بینش، زندگی ممد رو واسهش جهنم میکنیم.
حالا از مثال ممد کمک بگیرید و کمی انتزاعیتر فکر کنید. ما هیچ فرقی با ممد نداریم چون خوشبختی چیز مطلقی نیست. هر قدر دنیای شما بزرگتر بشه، یعنی آرزوها و انتظاراتتون هم رشد پیدا میکنه و این رشد هیچ توجهی به محدودیتهای زندگی واقعی نداره. خیلی ساده، میشه گفت بهترین راه برای آشفته کردن آدمها اینه که بینش اونها رو نسبت به زندگیشون وسیعتر کنیم. دنیاشون رو بزرگتر کنیم.
دوباتن توی کتاب اضطراب موقعیت یا استتس انگزایتی به مزخرفاتی مثل کتابهای آنتونی رابینز اشاره میکنه. داستان واقعی افرادی از طبقات پایین جامعه که یه تصمیم ناگهانی برای تغییر زندگی خودشون میگیرند و بعد به جاهای خیلی خوبی توی زندگی میرسند، با تأکید بر شعارهایی نظیر «همهی ما توانایی رسیدن به رویاهایمان را داریم». این مدل داستانها و کتابها که براساس مفهوم «امید» نوشته شده، برای مردم طبقهی متوسط و پایین نقش افیون رو ایفا میکنند، چرا که مدتهاست به جای «دین»، «امید» افیون تودههاست. این افیون در نهایت منجر به همون اضطراب موقعیتی میشه که دوباتن در بیش از ۲۰۰ صفحه در موردش حرف زده.
از رابینز گفتی؛ رفتم تا ویکیپدیاش رو بخونم. در بخش «مسیر حرفهای» نوشته بود که کار اصلیشو با همین سمینارهای انگیزشی و موفقیت شروع کرده. یعنی کسی نبوده که اول تو چیزی موفق بشه بعد سمینار بذاره، اول سمینار گذاشته و بعد موفق شده.
جالبه.موفقیتش در اینه که به بقیه بگه چطور موفق بشین. خیلی جالبه!