خودگویی با میکروفون

شیدا راعی

آری، بدون تردید من تنها مسافری بیش نیستم. زائری بر روی زمین. آیا شما بیش از این هستید؟
گوته- ورتر

archive
Wednesday, 18 September 2019، 07:08 PM

Suicide Notes 3

دستم بنده.
می‌گه گوشیت داره زنگ می‌‌خوره. می‌گم خب جواب بده.
می‌گه آخه روش نوشته Don't answer. می‌گم خب پس به حرفش گوش کن. می‌گه آخه چجوری اینو می‌گه؟ کاترین بهش می‌گه «احمق اسم یارو رو Don't answer ذخیره کرده». می‌گه آها، آخه یه لحظه این احساس رو منتقل کرد که واقعاً گوشی داره دستور می‌ده. بعد می‌پرسه گوشیت چجوری باز می‌شه؟ می‌گم قُلف و زنجیر نداره. pick up کنی، خودش باز می‌شه. امتحان می‌کنه و با خنده می‌گه؛ چقدر جنده. از این کلمه خوشم نمیاد. جدای از بی‌معنا بودنش، به نظرم آوای خیلی خشنی داره. می‌پرسه اینکه قفل نداره، به این معنیه که گشتن و چرخیدن توش اشکالی نداره دیگه؟ می‌گم می‌تونه به معنی بی‌اهمیت بودن دیگران هم باشه. بستگی داره توی چه سطحی تفسیرش کنی. می‌گه جواب دندان‌شکنی بود. کاترین می‌گه این (من) توی یه دنیای دیگه زندگی می‌کنه. کانتکتا رو ببین. یه اسم آدم‌وار توش پیدا نمی‌کنی. 

«توی یه دنیای دیگه زندگی می‌کنه». 
و من با شنیدن این جمله‌ی مزخرف حس می‌کنم که باید چیزی بنویسم، باید چیزی بنویسم. 
گزارش‌ها حاکی از اونه که تا دو سالگی فقط یا خواب بودم و یا گریه می‌کردم. به عبارت دیگه، خوابیدنم فقط یه جور آمادگی برای گریه‌ی بعدی بوده. بچه‌ی غیر قابل تحملی بودم، چون همیشه حلقم باز بوده و اعصاب همه رو به گه می‌کشیدم و هیچ دکتری هم نمی‌فهمیده که این تخم‌سگ چه مرگشه که انقدر عر می‌زنه و گریه می‌کنه. بعد از دو سال، به تدریج می‌شم همین مرد متین و محترمی که حالا هستم. گاهی فکر می‌کنم زندگی وحشتناکم، احساسات وحشتناکم و به طور کلی کثافتی که داخلش هستم و هیچ قدرتی در رابطه با تغییرش ندارم، مربوط به همون دو سال طلایی بوده. شاید قصد فرار کردن از مسئولیت‌پذیری رو دارم ولی نمی‌تونم انکار کنم که در حال حاضر بزرگترین خواسته و نهایت آرزوم اینه که  ذبح بشم. این تصویر که خون با دل‌دل‌ کردن از گلوم خارج می‌شه و هر لحظه هوشیاریم کاهش پیدا می‌کنه، موجب تسکین خاطرم می‌شه. چیزی که آرومم می‌کنه همینه که سرم بریده بشه،  پوستم جدا، گوشتم قطعه‌قطعه و بعد برسه به دست نیازمندانی که این روزها توان خرید گوشت ندارند. بیشترین گوشت رو باسن و رون‌هام دارند، البته که بخشیش صرفاً چربیه، ولی فکر می‌کنم لذیذترین گوشت مربوط به همین نواحی باشه. با این مقدار گوشت می‌شه چندین نفر رو سیر کرد. اینطوری می‌تونم زندگیم رو به شکلی معنادار ادراک کنم و با روحی خرسند ابراز کنم که رسالتم رو‌ به انجام رسوندم. در نهایت باید با این مسئله کنار بیام که به شکل مدفوع در رگ‌های فاضلاب شهری جاودانه می‌شم. داستان فوق‌العاده‌‌ایه. ولی این زندگی منه و با رسیدن به پایان داستان، اگر چه فقط یک داستان معمولی برای شما به پایان رسیده، اما این زندگی من بوده که نیست شده. و داستان‌ها هیچوقت انقدر جدی و پرهزینه نبودند.

موافقین ۰ مخالفین ۰ 19/09/18
مرحوم شیدا راعی ..

cm's ۱

18 September 19 ، 19:52 NEMO The Nobody

فقط اونجایی که جزئیاتِ سلاخی کردنتو شرح دادی! پشمام! :|

 

شِــیدا:
مرسی که پشم‌هاتون رو با ما به اشتراک می‌ذارید

comment

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی