ابلهِ محله
اینجا یه دیوونه هست. حدوداً ۲۰-۳۰ ساله، با لباسای مرتب و تمیز. توی کوچه و خیابونای اطرافِ پارک میتابه. اینطوریه که یهو میاد سمتت و ضمن عرض سلام، دستش رو دراز میکنه که باهات دست بده. وقتی برای اولین بار با من این کار رو کرد، برای چند لحظهای از ترس کپ کردم. رفتن تو سینهی کسی که غرق فاضلاب ذهنیشه، برای فرد مستغرق حکم تجاوز رو داره، و تجاوز در هر بعد و ساحتی با ترس و شوک همراهه. در مرحلهی دوم بهت میگه؛ «دو تومن پول داری به من بدی؟» با صدای خفه و آرومی این درخواست رو میکنه. و اگه فرصتش باشه، علت پول خواستنش رو هم میگه؛ «میخوام شوکولات بخرم» دفعهی اول که با من اینکار رو کرد، سریع بهش پول دادم. و همچنین ازش یاد گرفتم که اگه یهو بری تو سینهی مردم و ازشون پول بخوای، هول میشن و راحتتر بهت میدن (پول). یه بار دو سال پیش این موضوع رو به صورت عملی به کاترین و پیتر نشون دادم. منتظر آماده شدن سفارش غذا بودیم و من در عرض ۱۰ دقیقه، ۲۰ هزار تومن پول جمع کردم و بهشون گفتم؛ «جالب نیست؟» کاترین به عنوان یه موجود متظاهر و فیسوافادهای، سخت عصبانی شده بود و با شمایل یه وزغ عصبانی میگفت «این آبرو ریزیا چیه در میاری احمق؟» پیتر اما به عنوان یه آدم غیرمتظاهر و غیر فیسوافادهای، سخت تحت تأثیر این خلاقیت قرار گرفته بود و میگفت «این مسخره بازیا چیه در میاری احمق؟».
بگذریم. دیوونهی مذکور امروز دوباره اومد سمتم و طبق معمول دست دراز کرد و سلام و. کاری که قبلاً هم صدبار باهام کرده بود. عجلهای نداشتم و سردماغ بودم. دستش رو گرفتم و گفتم؛
+ پول برا چی میخوای؟
- شوکولات.
+ شوکولات دونهای چنده؟
- دو تومن.
+ دو هزار تومن؟
- نه... دو تومن.
شک کردم که حتی مفهوم پولی که میخواد رو میفهمه یا نه. اگه میفهمید، باید نسبت به دو سال پیش که دو هزار طلب میکرد، حالا یه تغییری تو نرخش اعمال کرده بود. خواستم راهنماییش کنم که به خاطر بحران ارزی شوکولات گرون شده و بهتره یه نرخ دیگه (مثلا ۵ هزار) برای خرید شوکولات در نظر بگیره. ولی در عوض گفتم «شوکولات برا چی میخوای؟» با صدایی که به سختی شنیده میشد، گفت؛ «دهنم بو میده». دستم رو گذاشتم روی شونهش، کشیدمش طرف خودم و گفتم؛ «خب عزیزم مال همه بو میده». خواست خودش رو ازم جدا کنه. و من خواستم به تلافی بار اولی که منو ترسونده بود، یه کم بترسونمش. تا بفهمه که روبهرو شدن با یه دیوونه چه حالی داره. دستش که تمام این مدت تو دستم بود رو محکم فشار دادم و باز کشیدمش سمت خودم. با چشمای وقزده و پراضطرابش بهم نگاه میکرد و سر و بدنش رو میکشید عقب ولی نمیتونست تکون بخوره. یهو با صدای به شدت بلندی شروع کرد به [ترکیبی از] داد و جیغ و ناله و در نهایت هم صورتم رو به تف مزین کرد. با توجه به اینکه همیشه باید گوش تیز میکردی تا به سختی صدای حرف زدنش رو بشنوی، اصلاً قابل هضم نبود که همچین صدای بلندی از این حلقوم خارج شده. یه بار دیگه منو ترسونده بود و به شکل غریبی که فقط از یه دیوونه میشه انتظار داشت، در حال دویدن و دور شدن بود.