Job security
مدتیه که امنیت شغلیم رو از دست دادم. تا وقتی آدم از خودش درآمد نداشته باشه، انتظاراتش هم از سبک زندگیش پایینه. هزینههاش پایینه و به طور کلی ارزون فکر میکنه. ولی به شخصه بعد از این که به پول آلوده شدم، شکل زندگیم خیلی فرق کرد. پول داشتن برای من باعث شد که خیلی از هزینهها دیگه واسم اهمیت نداشته باشه. مثلاً دیگه زیاد فرقی نداره لباسی که میخوای بخری، پولش چقدره و شامی که میخوای بخوری چقدر واست در میاد. کارکرد پول واسه من اینطور بود. ممکنه برای بقیه منجر به این بشه که اقتصادیتر فکر کنند و به خاطر پولی که واسش زحمت کشیدند، با برنامهتر عمل کنند. ولی من به این پول به عنوان هدف نگاه نمیکنم. دلم میخواد پول داشته باشم، فقط واسه اینکه مجبور نباشم هیچوقت به پول فکر کنم.
مدتیه که امنیت شغلیم رو از دست دادم. چون داییم ممکنه سهمش رو از شرکت بفروشه و بره. وقتی سهمش رو بفروشه، از مدیرعاملی شرکت هم استعفا میده. این فروختن و رفتن به خاطر ارتباطش با عوامل دیگه، پروسهی خیلی پیچیده و مشکلیه و نمیدونم چجوری ممکنه و چقدر قراره طول بکشه. ولی به هر حال اگه داییم اینجا نباشه، یعنی مسئول محترم انبار که من باشم هم دیگه اینجا وجود نخواهد داشت. و این میتونه برای من به منزلهی یه بحران مالی باشه. یه خلاء به وجود میاره. و من هنوز نمیدونم که چجوری باید پرش کنم. کجا موقعیت شغلی دیگهای هست که وقتم رو نکشه و بتونم حینش به کارهای خودم برسم. شغلی که نیاز به پاسخگویی به هیچ مافوقی نداشته باشم. شغلی که فقیرترین و پولدارترین آدما رو از نزدیک و در کنار هم ببینم. شغلی که خودم روزهای تعطیلی و مرخصیم رو تعیین کنم. شغلی که با شلوار اسلش یا هر تیپی که دوست داشتم برم سر کار و کسی بهم نگه توی محیط کار باید چه جوری لباس بپوشم. شغلی که به رئیسم تیکه بندازم و با هم بخندیم [و کونم نذاره].
مدتیه که امنیت شغلیم رو از دست دادم. و حالا به این فکر میکنم که دیگه کجا یه همچین ارتباطی با مافوقم میتونم داشته باشم؟ مثلاً وقتی قراره حقوقم رو زیاد کنه، اون هی اصرار میکنه و من انکار. مبلغ چک رو اضافه مینویسه و من شروع میکنم به چونه زدن. میگم که زیاده و نباید حقوقم رو یهو اینقدر زیاد کنه. و اون میگه «میخوام بیشتر بنویسم که وژدانت درد بگیره و بیشتر بیای سر کار». و من باز میگم که کمش کنه تا مشغولالذُمبه نشم و وُژدانم درد نگیره. وقتایی که با تلفن حرف میزنه و میخواد کسی رو قانع کنه، از طرز حرف زدنش و کاریزمای فوقالعادهای که داره لذت میبرم و در عین حال از سیاهبازیهاش خندهم میگیره. بعد از تلفن میرم کنارش و بهش میگم که سیاستمدارها هم هر وقت میخوان مردم رو خر کنند، همینطور باهاشون حرف میزنند و هندونه زیر بغلشون میذارند و بعد ادای حسن روحانی رو در میارم و با خنده میگم؛ «ما خدمتگذار شما ملت بزرگ هستیم».
بله، مدتیه که امنیت شغلیم رو از دست دادم. سختیها و بدیهای کارم رو نمیگم تا فکر کنید همه چیزش خوب و گل و بلبله و حسرت بخورید و نفرین کنید و اونجا [دل] هاتون بسوزه. مدتیه که امنیت شغلیم رو از دست دادم و بیکاری از آنچه در آینده میبینم به من نزدیکتر است.