خودگویی با میکروفون

شیدا راعی

آری، بدون تردید من تنها مسافری بیش نیستم. زائری بر روی زمین. آیا شما بیش از این هستید؟
گوته- ورتر

archive
Thursday, 25 January 2018، 01:43 AM

گنج متروک



بحث رو پیتر شروع کرده بود. گفته بود اینجا رو آدم باید با عشقش بیاد. من بهش گفته بودم که خیلی مشکله کسی رو پیدا کنی که اینطور بیرون رفتن واسش تفریح باشه و مثه ما با این چیزا حال کنه. سخته پیدا کردن همچین آدمی، با این روحیات. بعد بحث رسید به اینجا که علایق آدم گاهی باعث منزوی شدنش می‌شه. مثلاً اینکه اگه شما با دیدن GOT یا Westworld هیجان‌زده می‌شید، یا از شنیدن imagine dragone و وان ریپابلیک و به طور کلی هر چیز پرمخاطبی می‌تونید لذت ببرید، به این معنیه که واقعاً آدم تنهایی نیستید. میلیون‌ها نفر توی دنیا با شما علایق مشترکی دارند. بعد خودمون رو مثال زدیم.

 


اینجا یه دشت بزرگه که نمی‌دونیم آخرش به کجا می‌رسه. یه بار با پیتر تصمیم گرفتیم که بریم ببینیم آخرش به کجا می‌رسه ولی کوه رو که دور زدیم، با منظره‌ی عجیبی روبه‌رو شدیم. دشت پر از تپه‌های نخاله‌‌ی ساختمونی بود. این تپه‌ها با اینکه گندزده بود به منظره‌ی بکر دشت، ولی نقطه عطفی بود برای ما. چون پر از تخته‌های بزرگ چوب بود. پیدا کردن این همه چوب آماده و صاف توی اون منطقه انقدر برای ما ارزشمند بود، که حس علی‌بابا رو داشتیم. گنجی به نام نخاله‌های ساختمونی، که معلوم نبود چجوری از اون جا سردرآورده. توی زمستون نمی‌شه اینجا بیشتر از پنج دقیقه بدون آتیش دووم آورد. ولی با آتیش، این زیباترین عنصر گرمابخش، می‌شه از فضای کوه توی شب‌های زمستون هم لذت برد. از اون روز هر فرصتی که پیدا کنیم، می‌زنیم به همین دشت. دو ساعت پیاده روی داره تا برسیم ته دشت، بسته به تعدادمون چند دسته‌ی بزرگ هیزم جمع می‌کنیم، ‌با نخ‌های نازک اما محکم گره‌شون می‌زنیم و برمی‌گردیم تا وسط دشت. هر جا که از سنگینی هیزم‌ها خسته شدیم، همونجا هیزم‌ها رو با پا می‌شکنیم و می‌چینیم دور هم و آتیش. معمولاً من تنهایی آتیش رو راه می‌ندازم. با این همه چوبی که با خودمون میاریم، می‌تونیم تا ۳-۴ ساعت آتیش داشته باشیم. دشت فقط سکوت داره و سادگی. قبلاً مثل دشت‌های مجاورش میدون تیر یا پادگان بوده. این رو ‌میشه‌ از بقایای ساختمون‌های اون وسط فهمید. یه برجک آجری هم هست که می‌شه جای تیرها رو به بدنه‌ش دید. و همین‌طور پوکه‌هایی که گاهی روی زمین به چشم میاد. ولی حالا یه دشت متروکه‌ست. حتی کوه‌نوردا هم کاری باهاش ندارند، چون زیادی دوره و چیز خاصی هم نداره. خلاصه که، فقط مال خودمونه.


 به پیتر می‌گم چند نفر رو می‌تونی پیدا کنی که از این چیزا به اندازه‌ی ما لذت ببرند؟ غروب، این همه پیاده‌روی وسط یه دشت خالی، کول کردن این همه هیزم، وسط این خاک و خل. چایی، خوراکی‌های ساده، سیب‌زمینی زیر آتیش. درثانی، حرف‌های ما برای خیلی‌ها کسالت‌آوره. خیلی‌ها نمی‌تونند با این سکوت ارتباط برقرار کنند. پیتر از مهدی نقل قول می‌کنه. مهدی همیشه دنبال دخترهای شاخ می‌گرده. می‌گه که یه بار یکیشون رو دعوت کرده و دختره ازش ماشینش رو پرسیده، اینم گفته پارس. و دختره دیگه بهش محل نذاشته. من به این فکر می‌کنم که اصلاً دختر شاخ یعنی چه؟ مریم میگه؛ بحث سر اینه که دخترها، پسرهای winner رو ترجیح می‌دن. من میگم؛ از غزل پرسیده بودند که در مورد معیارهای انتخاب شوهرش حرف بزنه. بعد از شمردن فضایل و سجایای اخلاقی پسره، گفته بود که نسبت به همسالاش وضع مالی خوبی داره و این واسش مهم بوده که پولش رو با تلاش خودش به دست آورده. بعد اینطور نتیجه‌گیری کردم که همچین آدمی، قاعدتاً نباید زیاد آدم آگاهی باشه، چون وقت و انرژیش صرف چیز دیگه‌ای شده. در عوض محمد رو مثال زدیم که یه پسر ریقو، باشعور و باسواده اما اصلاً آدم زرنگی نیست. مریم گفت که کاش می‌شد winner بودن و با عرضه بودن مهدی رو با ظرافت‌های روحی و ذهنی محمد با هم ترکیب کرد و یه آدم کامل درست کرد. من گفتم که همچین آدمی نمی‌تونه وجود داشته باشه و بعد از «تامس رجینالد مک‌داک» نقل قول کردم که؛ کنش‌مندی با خودآگاهی منافات داره. مریم گفته بود؛ راه حل دیگه‌ش اینه که آدم چندتا شوهر داشته باشه. و بعد خندیده بود. پیتر مشغول گندزدن به آتیش بود. چوب‌ها رو همینطوری می‌ریخت اون وسط و دود توی حلق‌هامون می‌کرد. بهش گفتم که هیزم‌ها رو نباید همینطور بریزی وسط. باید دور هم بچینی، که خفه نکنه، دود نکنه. مریم گفت؛ من قبلاً فکر می‌کردم واسه قشنگی چوب‌ها رو اونطوری می‌چینند.

موافقین ۲ مخالفین ۰ 18/01/25
مرحوم شیدا راعی ..

cm's ۵

بدم میاد از اینایی که خوب مینویسن :|
شِــیدا:
ایششششش... منم همینطور
25 January 18 ، 19:01 منتظر اتفاقات خوب (حورا)
چه خوش میگذره بهتون.
شِــیدا:
اوووومممم عاره، ما خیلی خوشبختیم. تازه، خیلی‌ام خوشگلیم. 
استفاده نادرستت از علائم نگارشی عصبی‌م می‌کنه. :|
شِــیدا:
کوووو؟ کجا؟ پ چرا نمی‌گی عزیز من؟ 
البته نقطه‌ویرگولام دست خودم نیس. 
27 January 18 ، 11:28 پـــــر ی
آره آدمایی هستن که این سبک رو دوس دارن. مثل من :)
شِــیدا:
شما که اصن رو تاج سر ما جا دارین[به تاج سرش اشاره می‌کند]
28 January 18 ، 10:11 پـــــر ی
رو تاج سر ما نبود که. باید بگی شما که کلا تاج سر ما هستین :))) 
هی ضرب المثلا رو اشتباه میگی هاااااا
شِــیدا:
عه آره... با اون قضیه‌ی «رو تخم چشم ما جا دارین» اشتبا گرفتمش :))

comment

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی