Womanize
باز عاشقی مرا درنوردیده است. این مردِ زنپرست که من باشم، روزی ۱۷ مرتبه عاشق میشود. انگار مکانیسم فهم اینکه چرا فقط باید عاشق یک یا دو نفر شد را ندارد. علی ای و حال، اینبار عاشق اسمورودینکا شدهام. در ابتدا برایش توضیح دادم که ایران عراق نیست. ایران کشوری عربی نیست. ایران کلا هیچ گه خاصی نیست. ولی به هر حال با کشورهای اطرافش فرق دارد. هم جاهای خیلی گرم دارد، هم جاهای خیلی سرد. هم کوه و هم دریا.
بعد برایش توضیح دادم که ما سیاهپوست نیستیم. چینی و هندی و منگل(مغول به انگلیسی میشه منگل) نیستیم. حتی برایش دو عکس فرستادم. یک عکس از دستهایم، یک عکس از پاهایم. برایش توضیح دادم که پوستم به آفتاب حساس است و به همین دلیل رنگ دستها و پاهایم با هم متفاوتاند و کلا هر جا که تاحالا آفتاب خورده، با جاهایی که آفتاب نخورده، رنگش فرق دارد. البته بعد که به حرفهایم نگاه کردم، دیسکاور کردم که چرت و پرت گفتهام و در واقع جاهایی هست که تاحالا آفتاب نخورده اما نسبت به جاهای دیگری که آفتاب خورده، دارکتر است. مثل سوراخهای بینی و گوش و کون.
برایش توضیح دادم که ما هم شلوار جین و کت و شلوار میپوشیم و subway و BRT و election داریم. سر چهارراههایمان، در خیابانهایمان دوربین داریم و زنهایمان روبنده ندارند و بعضاً خیلی هم اُپِناند. معدودی از نظر ذهنی و عقلانی، و کثیری از نظر تحتانی. البته که کِلوز و قفل هم زیاد داریم. از مردهایمان چیزی نگفتم، مبادا آبروریزی بشود. از مادرقحبگیها و دروغهای اپیدمیشده در جامعهمان هم چیزی نگفتم.
در عوض برایش گفتم که با شتر به این سو و آن سو نمیرویم و دهاتها و شهرهایمان پارک و چمن و علف دارد. هر چند که در آینده همهاش خشک میشود چون ممکن است خشکسالی شدیدتر بشود یا با آمریکا جنگمان بشود و تحریمهای خفن بشویم و نفت و گازمان به گوز خر بدل شود و نیروگاههای هستهای و پالایشگاههایمان با خاک یکسان بشود و کاخهایمان کوخ بشود و مجبور شویم با شتر به این سو و آن سو برویم و ...
همینطور بحر روایت و بلاغت کلام را با هیجان درمینوردیدم که احساس کردم مدتیست اسمورودینکا هیچ نگفته. چندثانیه بعد کاشف به عمل آمد که اِپرنتلی اسمورودینکا یک ربات است و من تمام مدت با صفر و یک چت میکردم.