مناجات و مکافات
1- ایدئولوژی یعنی سخنی که بدون دلیل پذیرفته شده است. سخنی که دلیل بر خلافش اقامه نشده، ولی دلیل بر وفاقش هم اقامه نشده.[به نقل از مصطفی ملکیان]
2- ایدئولوژی رو میشه همه جای دنیا دید. خاورمیانه بازار ایدئولوژیه. سخنرانیهای هیتلر سرشار از ایدئولوژیه. اشغال نشدن ایران توسط عراق در سال اول جنگ به خاطر وجود ایدئولوژیه. انقلابهای بزرگ و اساسی دنیا مثل انقلاب فرانسه و انقلاب ایران همه زادهی ایدئولوژی هستند. روزه گرفتن یه سنت از یه ایدئولوژی تثبیتشده محسوب میشه.
[فوق برنامه؛ معمولا آدمای سست به درد اجرای ایدئولوژیها نمیخورند. و به عنوان مثال شما میدونید آدمی که نتونه یه گرسنگی ساده رو تحمل کنه٬ قاعدتا کارهای بزرگتری هم ازش برنمیاد. روی این صحبت با گروهیه که بر اساس سنتهای دینی زندگی میکنه ولی روزه نمیگیره]
چند تا مثال میزنم برای ایدئولوژی:
مثال الف: [سال 1360]هادی غفاری که همه نگاهها به او بود با صدای از شدت فریاد گرفته و خشدار جمع را مخاطب گرفت؛ «لیبرالها، جوجه کمونیستها، کراواتیها، وکلای محترم، پروفسورهای گرام، خانمهای…» و بعد… خارجیها را مخاطب گرفت و گفت «خبرش را ببرید به دنیا بگین، این انقلاب پشتش به امام زمان است، حق دارید به حرف ما بخندید اما اگر خنده تمسخرتان رگ غیرت بچه مسلمان را جنباند رگهای گردنتان را میجویم. امتحانش ساده است و خرجی جز یک گردن ناقابل ندارد.
مثال ب: [بیانیهی فارسی داعش بعد از عملیات تهران] ...و روافض در سرزمین ایران بدانند که دولت خلافت هیچ فرصت خوبی را برای از بین بردن و ریختن خونشان و برهم زدن امنیتشان و انهدام و تخریب مؤسسات دولت مشرکشان به خواست الله از دست نمیدهند [...] و این اولین قطرههای باران است.
مثال پ: [ایلیچ رامیرز سانچز(معروف به کارلوس شغال) در دادگاه] من یک انقلابی هستم و تا پایان عمر خود یک انقلابی خواهم ماند؛ و هر مبارزهای که کردم برای خودم نبود بلکه برای نجات مردم تحت ستم و علیه زورگویان و استثمارگران و به منظور تضعیف آنها بوده است… مبارزهٔ من یک مبارزهی سیاسی بوده. مبارزهای که با هدف خدمت به محرومان صورت میگرفت؛ بنابراین یک زندانی سیاسی هستم و برای عقیدهام محاکمه میشوم… من عاشق انقلاب برای تأمین سعادت مردم هستم. من عاشق تأمین عدالت برای مردم تحت ستم هستم و برای عقیدهام محاکمه میشوم.
مثال ت: سربازههای ارتش سرخ به یه دهکده نزدیک شدند و با چیز عجیبی روبهرو شدند. زنها و بچهها روی یه تپه جمع شدهبودند و قصد تسلیم شدن نداشتند. دندونها رو از خشم به هم فشار میدادند و با عصبانیت و غرور به سربازهای روس نگاه میکردند. با نزدیکتر شدن سربازهای روس، ناگهان یکی از زنها سر نوزادش رو محکم میکوبه روی زمین و بقیهی زنها هم. و بعد همهشون خودشون رو پرت میکنند از تپه پایین. با دیدن این صحنهی تکاندهنده، اشک سربازهای روس سرازیر میشه.
3- توی زندگی باید ایدئولوژی داشت. باید برای چیزی مرد. باید برای چیزی زندگی کرد. باید عاشق کسی شد. باید چیزی رو پرستید. هر قدر احمقانه٬ هر قدر مسخره٬ هر قدر پوچ. اگر همهی بتها رو شکستی، وحشت تنهایی تو رو نابود میکنه. جرأتش رو داری؟
4- با بدنم حال میکنم. از اینکه بدن سالم و قویای دارم خوشحالم. دوست دارم داغونش کنم. با فعالیتهای زیاد، با رعایتنکردنها، با افراط و تفریط توی همه چیز. دوست دارم ازش کار بکشم. به جای مردن برای آرمانی مقدس، ترجیح میدم برای عیاشی بمیرم. همهی پلهای پشت سرم رو خراب میکنم. شاید ۱۰ یا ۲۰ سال دیگه پشیمون بشم و بخوام مسیری که رفتم رو برگردم. اما باید این نکته رو در نظر داشت: به دیواری که شاشیدی، نمیتونی تکیه بدی. و تا اونجایی که یادم میاد، من همیشه به همهی دیوارها.
5- فکرهام گاهی بیش از حد تیره و تاره. بیش از حد ناامید کنندهام. میترسم اما با همهی وجود خودم رو پرت میکنم وسط ترس. مدام شیرجه میرم توی تاریکی٬ توی تنهایی. یه تنهایی عمیق٬ که از رگ گردن بهم نزدیکتره. بعد احساس قدرت میکنم. شجاعت زیادی پیدا میکنم. یه قدرت و شجاعتِ شکسته و عصبی. انگار که روح از شدت وحشت فاسد شده باشه. دوست دارم به همهی فکرها و ایدئولوژیها تجاوز کنم و همه چیز رو به لجن بکشم. هر قدر مقدستر، بهتر. باید همهی پردهها رو درید.
از طرفی، تشنهی ایدئولوژیام و پیوسته به دنبال چیزی برای پرستش، به دنبال چیزی برای ستایش میگردم. به دنبال حلقه کردن دست به یه دستگیرهی نجات. به دنبال فداکردن خود برای چیزی. چه چیزی؟
6- در این امیدم که همهی سوداها و همهی گناهها را شناخته باشم، یا دست کم نظر لطفی به آنها کرده باشم. من با تمام وجود، به سوی همهی باورها شتافتهام و آنقدر دیوانه بودم که بعضی شبها، کم و بیش، به روح خود ایمان میآوردم. از بس آن را آمادهی گریز از تن میدیدم.[آندره ژید/مائدههای زمینی]
7- مرا گویی چه میجویی دگر تو ورای روشنایی؟ من چه دانم، من چه دانم.
8- چشم امیدم به شماست ای مائدهها. ای خوشنودی دل، در جستجوی توام.[همان]