Saturday, 15 July 2017، 12:27 AM
گفت و گو ۲
گفت؛ «اینجا باید هوای همدیگه رو داشته باشید».
[من به کف زمین نگاه میکردم و به زخم روی دستم ور میرفتم.]
گفت؛ «به نفعتون نیست که زیرآبی برید».
[من دستم رو بردم نزدیک دماغم و به کفشای اون یارو خیره شدم که مثل گاوچرونا بود]
گفت؛ جوری باشید که همه بگن «ایول فلانی اومد» نه اینکه وقتی اومدی، بگن؛ «ای وای فلانی اومد».
[داشتم خودم رو تصور میکردم که لباس گاوچرونی پوشیدم و یه هفتتیر دستمه و اینکه چقدر این تیپ و قیافه به شخصیتم میاد]
یهو از بین اونهمه آدم رو به من کرد و گفت؛ واکنش دیگران نسبت به حضور شما چجوریه؟
[من هول شدم]
یه چند ثانیه مکث کردم و یه خورده مِنمِن کردم و گفتم؛ ببخشید... صادقانه بگم؟
دستش رو تکیه داد به صندلی و گفت؛ «آره. بهمون بگو وقتی میای بقیه چی میگن؟»
جوابم جلسه رو به هم ریخت؛
«میگن باز این کسخل پیداش شد».
17/07/15