مقدمهی درد جاودانگی
میشه این رو شنفت و بعد حینش این رو تورق کرد.
میلان استرای به شدت ایالت کاتالونیا و قلمرو باسک را مورد حمله قرار داد و گفت که «اینها سرطانهایی در پیکر ملت هستند. فاشیسم که سلامت را به اسپانیا باز خواهد گرداند، خوب میداند که چگونه باید- همانطور که یک جراح مصمم و دور از هرگونه احساس همدردی کاذب عمل میکند- این سرطان را ببُرد و از بدن خارج کند.»
از ته آمفیتئاتر، یک نفر شعار مورد علاقهی ژنرال را که «زنده باد مرگ» بود، فریاد زد. و آنگاه میلان استرای کلام مهیج خود را که «اسپانیا» بود به زبان آورد.
تمام چشمها به اونامونو دوخته شده بود. او آهسته برخاست و گفت؛
همه در انتظار سخنرانی هستید که من بر زبان خواهم راند. شما مرا میشناسید و میدانید که نمیتوانم سکوت کنم. در بعضی شرایط خاموش ماندن، دروغ گفتن است، چون سکوت ممکن است علامت تأیید و تصدیق تلقی شود. من میخواهم کلامی چند به سخنرانی ژنرال میلان استرای که همینجا در میان ماست، اضافه کنم. از ناسزاگویی او علیه باسکها و کاتالانها که یک توهین شخصی نسبت به من بود بحث نکنیم. من در بیلبائو زاده شدهام و اسقف نیز(در اینجا اونامونو اشاره به رهبر کلیسای سالامانک که در کنار او به لرزه افتاده بود کرد) چه راضی باشد چه نباشد، یک کاتالان اهل بارسلون است.
[سکوتی وحشتناک در آمفیتئاتر حاکم بود. هرگز سخنانی چنین بر زبان کسی نیامده بود. آیا رئیس دانشگاه دیگر چه خواهد گفت؟]
در اینجا من فریادی مرگبار و بیمعنا شنیدم: «زنده باد مرگ».
و من که زندگیام را با ساختن و پرداختن اصطلاحات و عباراتی گذراندهام که پیوسته خشم کسانی را که به معنای آنها پی نمیبردهاند، برانگیخته است، باید به عنوان یک کارشناس به شما بگویم که این کلامِ غیرعادی و دور از تمدن را نفرتانگیز مییابم. ژنرال استرای، انسان علیلیست. این را بدون هیچگونه قصد بیاحترامی بیان کنیم. او معلول جنگیست و سروانتس نیر چنین بود. بدبختانه امروز در اسپانیا، بیش از حد معلول وجود دارد و اگر خداوند به کمک ما نشتابد، به زودی تعداد اینها باز هم بیشتر خواهد شد. من از این اندیشه در رنجم که مبادا ژنرال استرای قدرت آنرا بیابد که بنیانهای نوعی روانشناسی تودهای را استوار سازد چون یک فرد معلول و ناقص که از عظمت سروانتس نیز بینصیب است، معمولا آرامش روحی خود را در معلول ساختن کسانی مییابد که در اطراف اویند.
[به اینجا که رسید، میلان استرای دیگر نتوانست تحمل کند و فریاد زد؛ «مرگ بر روشنفکران- زندهباد مرگ» غوغایی که برخاست نشان آن بود که فالانژیستها از او حمایت میکنند. با این حال، اونامونو ادامه داد:]
این دانشگاه معبد روشنفکری است و من کاهن بزرگ آنم. این شمایید که صحن مقدس آن را آلوده ساختهاید. شما پیروز میشوید زیرا بیش از حد ضرورت، نیروی خشونت در اختیار دارید. لیکن افکار را تسخیر نخواهید کرد. زیرا برای تسخیر عقاید باید دیگران را به خود معتقد و مؤمن سازید و برای برانگیختن ایمان، آن چیزی لازم است که شما ندارید: منطق و حق در نبرد. میبینم که برانگیختن شما به اینکه در اندیشهی اسپانیا باشید، بیهوده است. سخنان خود را پایان میدهم.
+ این آخرین کنفرانس اونامونو بود و او پس از آن درخانهاش تحت نظر گرفته شد و بیتردید اگر ترس از واکنش بینالمللی در میان نبود، رهبران ناسیونالیست او را اعدام میکردند.
++ این سخنرانی مربوط میشه به بعد از سقوط حکومت دیکتاتوری اسپانیا در سال ۱۹۳۰ و تشکیل حکومت جمهوری اسپانیا. که بعد از اون به جنگهای داخلی اسپانیا منجر شد. اونامونو به عنوان یه شخصیت مطرحِ بینالمللی٬ هم مخالف حکومت دیکتاتوری و هم مخالف حکومت جمهوریِ تازه تأسیس اسپانیا بود.