Friday, 23 June 2017، 12:39 PM
صبح زیبای جمعه
برای چندمین باره که این خوابو میبینم؛ «دارم واسه خودم راه میرم. دوتا پلیس یا لباسشخصی بهم میگن که برم نزدیکشون. نزدیک که میرم یکیشون دستبند در میاره و اون یکی٬ دستم رو میگیره. خیلی سریع اتفاق میفته. منم دستم رو میکشم، میزنم، هُل میدم و شروع میکنم به دویدن. از روبهرو چندنفر رو میبینم که بیسیم به دست سمتم میان. از هر طرفی که میرم همین آدما نزدیکم میشن. معمولا روی یه ساختمون نیمهکاره، روی یه بلندی گیرم میندازند. جایی که دیگه هیچ راه فراری ندارم و شروع میکنم به داد زدن».
بعد یه نفر باید بیدارم کنه تا سر و صدام رو خفه کنه. و اگه کسی نباشه، داد زدنم شبیه به ناله و التماس میشه. در هر صورت وقتی بیدار میشم کاملاً از لحاظ انرژی تحلیل رفتم. / کلیک / / / \
17/06/23