خودگویی با میکروفون

شیدا راعی

آری، بدون تردید من تنها مسافری بیش نیستم. زائری بر روی زمین. آیا شما بیش از این هستید؟
گوته- ورتر

archive
Sunday, 28 August 2016، 04:20 PM

junkies, kiss bliss

خم میشم روی سینی‌ای که کنار دستمه. با بینی میکشم بالا این رفیقِ قدرتمند رو. بین به یاد آوردن چندثانیه قبل و تصور چندثانیه بعد، خودم رو گم میکنم، زمان رو گم میکنم. و این یعنی آزادی.

 ازاین لحظه همه چیز شروع میکنه به زیبا شدن. همه‌ی دنیا آب میشه، با سرعت دلهره‌آوری میره به سمت سعادت. دیوار کاهگلی طویله‌ای که توش افتادم، میشه نقطه صفر خلقت یا حداقل، چیزی شبیه تجلی حق.

لاهوت؛ قبلا خدا تصویر نمیشد، توصیف نداشت. لا اسم له و لا رسم له. ولی حالا. پسربچه‌ای کنار جوب نشسته و گل بازی میکنه. همه سر و صورتش کثیف شده. جریانِ سعادت با سرعت دلهره‌آورش میاد و پسربچه رو آب میکنه. سرم سوت میکشه از این تصویر موهومی. سقف اتاق شروع میکنه به چرخیدن. همه‌ی دنیا میچرخه. پوستین زیر تنم رو محکم چنگ میزنم. انگار دنیا رو از جایی پرت میکنند پایین٬ انگار من رو از این صحنه پرت ‌میکنند پایین‌. به سمت سعادت؟!

[چندساعت بعد]

صورتم چسبیده به خاک. 

نفس میکشم. بوی خاک میپیچه توی بینی. چشم باز میکنم و به دیوار کاهگلی رو‌به‌رو نگاه میکنم. قطره اشکی که تازه از گوشه‌ی چشم متولد شده رو با کف دست روی پوستم دفن میکنم. 

این ناسوتِ غم انگیز.

موافقین ۰ مخالفین ۰ 16/08/28
مرحوم شیدا راعی ..

cm's ۱۰

28 August 16 ، 16:53 حد اعلای چند تا ناممکن
خداییش این خیلی خوب بود. اگه اول یه رمان بود حتما بقیه ش رو میخوندم.
شِــیدا:
آخر رمان میتونه باشه، اما اولش نه.
دیگه اینکه؛ موضوع پست کاملا مبتذله‌آ... در ستایش اعتیاده... خیلیم جدی
28 August 16 ، 17:02 خانم فـــــ
چرا لوکیشن هاتون اکثرا طویله هست؟
دیوار کاهگلی
بوی خاک
:|
شِــیدا:
یه وخ توی طویله زندگی میکنیم :))

کِی دیگه توی طویله بوده؟ یادم نمیاد
29 August 16 ، 00:13 مارکر زرد :)
میرم لو تون میدم اینجا پناه گرفتین پلیس فتا بیاد بگیره ببرتتون کمپ
ولی قبلش بگم که ، چیزی نمیتونم بگم -_- [ ابراز احساسات خوب ]
شِــیدا:
ذهنت آشفته‌س
ولی خو مرسی به هر حال :))
29 August 16 ، 19:05 مارکر زرد :)
ذهن من آشفتس؟ ذهن کی جمع و جوره ؟ من از اولشم زیاد جمع و جور کردن دوست نداشتم
شِــیدا:
مثلا ذهن من خیلی نازه.  میشینه روی صندلی، پاش رو میندازه رو اون یکی پاش. یعنی یه پا توی هوا معلق و پای دیگه مماس به زمین. با دست چپ لیوان قهوه رو و با دست راست روزنامه رو نزدیک چشمش میگیره. گاهی به دلایلی نامعلومی چشماش رو تنگ میکنه، اخم میکنه و ...
01 September 16 ، 21:33 مژگان مرادی
چه خوب بود.
آخرشم پیام اموزنده داشت.
شِــیدا:
چشمات داره میگه که داری خالی می‌بندی
+ : برهوت :ا
شِــیدا:
نظر منم با نظر شما مماسه٬ با زاویه‌ی 37 درجه و سرعت  10kg/m با گل‌های صورتی و برگای پهن و قدرت مغناطیس‌شدگیِ خیلی زیاد
03 September 16 ، 20:23 مژگان مرادی
خالی نمی بندم.
+ اون قطره اشک تازه متولد شده می گه غلط بکنیدُ شکر بخوریدُ نرید سراغ اعتیاد. چونکه عاقبت نداره.

شِــیدا:
نه عزیز دلم، اون قطره اشک واسه رنج هستیه. واسه هبوطی که قهرمان داستانمون از «تصور» لاهوت به «لمسِ عینی» ناسوت داره.
03 September 16 ، 22:42 مارکر زرد :)
:| خب البته آشفتگی داریم تا آشفتگی
شِــیدا:
بر منکرش، لَگَد
کاش این معنی لاهوتُ ناسوتُ  به یک معتادی که کوکائین یا هروئین کشیده نمی دادی..
+ ما بهش می گیم هپروت.
شِــیدا:
هپروت نزد ما٬ بِه زِ ناسوت بُود

 با شیخ کل‌کل نکن عصبانی میشه. دِهَع
10 September 16 ، 16:45 ناصریا .
بگردون دستو بده اینور خخ
شِــیدا:
بیا داداچ
تنهایی اصن صفا نداره جون تو

comment

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی