نامهای به پسر
قندعسلم، خوشگل بابا، پسر گلم، شوشولطلا
نصیحتی کنمت، خواه پندگیر، خواه نگیر. آخه میدونی، من خیلی پدر دمکرات و مهربونیام.
آدم باید تجربهی مصاحبت با آدمایی که دنیاهاشون فرسنگها از دنیای خودش دور اند رو داشته باشه. ادم باید خودش رو به عنوان یه موجود محدود شناخته و پذیرفته باشه. با عقل محدود، با قدرت تشخیص محدود، با تجربههای محدود و فکرهای ناقص.
اگه کسی خودش رو (به ویژه وقتی هنوز جوونه) کامل و عقل کل بدونه، مغزش همونطور اندازهی پشه باقی میمونه عزیرم. جوونی سنِ مانیفست دادن و نتیجهی فلسفی گرفتن نیست باباجون. پسر گلم، تویِ جوونی، فقط باید چشمارو باز گذاشت و بدون فیلتر ذهنی به دنیا نگاه کرد، تجربه کرد. با ذهن باز. بدون تعصب.
اگه پولداری، با آدمای بیپول بتاب. اگه مذهبی هستی، با لامذهب معاشرت کن و برعکس. اگه درونگرایی، با برونگراها و...
قربون اون چشات برم، وقتی آدمای مختلف رو ببینی، شاید فکرت دچار تغییرات بشه. شاید سنگرهای فکریت رو عوض کردی و سنگرهای بهتری انتخاب کردی یا حتی ممکنه تصمیم بگیری قشنگتر زندگی کنی؛ بدون سنگر.
در غیر اینصورت، میتونی راه رایج رو بری. راهی که همه میرن؛ یعنی توی همون محیطی که تقدیر واست رقم زده به چرا مشغول بشی و با آدمهای شبیه خودت زندگی کنی. با خیال اینکه دنیا منحصر به دنیای تو و اطرافیانته، ندیده و نشنیده ریق رحمت رو سر بکشی و گوربهگور شی. در اینصورت توئم فقط یه پشهای مثه بقیه. البته، اگه من باباتم، آدمت میکنم. قلم پاتو خورد میکنم اگه بخوای پشه بشی. حالا دیگه پاشو برو از جلو چشام گم شو. حیف نونِ پدَسوخته.