بدترین نوع شکست و به عبارتی تنها نوع شکست، شکست از خوده و در اعتیاد، این شکست هر روز تکرار میشه؛ باختن هر روزه به خود. اعتیاد تحقیر کنندهترین چیزیه که یک نفر میتونه دچارش بشه. در اعتیاد، تأکید زیادی وجود داره روی ناچیز بودن و ضعیف بودن تو. در واقع تو با هر شکست، این پیام رو از همهی دنیا دریافت میکنی، بدتر از همه اینه که خودت داری به شکل ناگواری این پیام رو به خودت تزریق میکنی. این شکستی نیست که دیگران ببینند، این باخت در خلوت ذهن تو اتفاق میافته. دیگران فقط ممکنه خمودگی و افت عملکرد تو رو ببینند و چون این خم شدن به تدریج اتفاق میافته، کسی خطرناک بودنش رو احساس نمیکنه. هیچ هشداری در کار نیست، هیچ زنگ خطر و موقعیت اضطراریای در کار نیست. اما تو هر روز در حال باختن به خودتی. هیولایی که از درون تو رو تحلیل میبره و تو که ارادهای در برابرش نداری. روز به روز رویای برنده شدن در چنین جنگی بعیدتر و محالتر به نظر میرسه. عملکرد روزانهت افت میکنه، نمیتونی از پس کارهای معمولی بربیای، دیگه چه برسه به کارهای سختی که به برنامهریزی و تلاش نیاز داره. این چاه هر روز عمیقتر میشه.
نیاز به کمک داری. نیاز به کسی که اعتیاد رو درک کرده باشه، علتش و راههای مختلف خارج شدن از این مبارزاتِ از پیش باخته رو بدونه. کسی که از فرایند روانی اعتیاد اطلاع داشته باشه، تکنیکهایی که در رابطه با چنین پدیدهای وجود داره رو بلد باشه. و اگه این فرد خودت باشی چی؟ چرا نباید با دونستن این چیزها، بتونی خودت رو بالا بکشی؟ چرا هر روز شکست سنگینتر از قبل تکرار میشه؟ مغرورتر از این هستی که برای چنین افتضاحی، دست کمک به سمت کسی دراز کنی؟ این غرور از کجا نشأت میگیره؟ از حقارتی که درون خودت (عمیقترین و درونیترین بخشِ خودت) احساس میکنی و دوست نداری کسی ازش خبردار بشه؟