خودگویی با میکروفون

شیدا راعی

آری، بدون تردید من تنها مسافری بیش نیستم. زائری بر روی زمین. آیا شما بیش از این هستید؟
گوته- ورتر

archive
Saturday, 12 December 2020، 12:27 AM

ممد باقر

طفولیت من از ۷ سالگی تا ۱۵ سالگی توی یه مجموعه آپارتمان گذشت که محیط بزرگ و خوبی برای بازی داشت. ۷ - ۸ تا ساختمان بود توی اون محوطه و من حداقل ۱۰ تا دوست هم‌سن داشتم و حدود ۱۰ تا دوست با اختلاف یکی دو سال. تا یه سنی، حتی دخترها هم بهمون ملحق می‌شدند، ولی با ورود به دنیای بلوغ و ممه‌درآوردن، همچنین افزایشِ اختلاف در توان فیزیکی‌مون، دیگه از ما جدا شدند. این جمعیت باعث می‌شد که ما همیشه فرصت بازی کردن رو داشته باشیم. بازی‌های گروهی که کمتر کسی از هم‌نسل‌ها و هم‌شهری‌های من با این کیفیت می‌تونست تجربه کنه. گرگی قلعه‌ای، فوتبال، آقای گل، اسکیت، دوچرخه، استخر، رابط (که بازی بی‌نهایت جذابی بود) و زو (شبیه به کبدی) و هزارتا فعالیت دیگه از جمله کارت‌بازی که خودش شامل بازی‌های مختلفی می‌شد، هفت‌سنگ و لی‌لی و غیره‌. امروز اتفاقی از طریق تگ‌های عکس یکی از دوستان مدرسه، وارد صفحه‌ی یه پسرِ بور و ریقو شدم و داشتم بلافاصله ازش خارج می‌شدم که یهو یه چراغ بالای سرم روشن شد. دوباره عکس‌هاش رو مرور کردم و فهمیدم که عه، این ممد باقره‌. 
 توی بچگی هم یه پسر لاغرِ بور و ریقو بود. فوتبالش هم خوب بود اما مهم‌ترین ویژگی ممدباقر باباش بود! ذهن من اگر بخواد چهره‌ی چنگیزخان مغول رو تصویر کنه، چیزی شبیه به بابای ممدباقر رو می‌سازه. پدری با قد و قواره‌ی نه چندان بلند، صورتی همیشه اصلاح کرده و برافروخته، که همیشه قرمز به نظر می‌رسید، ابروها و چشم‌هایی که حتی وقتی می‌خندید هم به نظر عصبانی و ترسناک می‌رسید. نمی‌دونم به خاطر حالت چهره‌ش بود یا چون عصبانی شدن‌هاش تماشایی بود، این حالت عصبانیش توی ذهنم حک شده. اتفاق عجیب و در عین حال معمولی این بود که به هر بهونه‌ای، ممد باقر از باباش کتک می‌خورد. اصلاً پسر بدی نبود، همیشه مرتب و تر و تمیز بود و برعکس من بی‌خبر از مجموعه خارج نمی‌شد و همیشه سروقت می‌رفت خونه، ولی مدام کتک می‌خورد، حتی گاهی با کمربند. 
برای وصف مسخره‌بودن دلایل کتک خوردنش فقط به بازگویی یک خاطره بسنده می‌کنم. یه بار توپ‌مون افتاده بود توی اُپتیک که دیوار به دیوار مجموعه‌ی شهرک ما بود. اپتیک یه کم حالت امنیتی داشت به این معنی که روی دیوارهاش سیم‌خاردار بود و با دوربین نظارت می‌شد. من رفته بودم لبه‌ی دیوار تا به یکی که رد می‌شه (معمولاً سربازها) بگم توپ‌مون رو بندازه این طرف دیوار، که کارِ نسبتاً معمولی محسوب می‌شد واسه ما. ولی برعکس معمول، هیچکس رد نشده بود یا محل نذاشته بود و آویزون شدن ما به دیوار کمی طولانی شده بود. چند دقیقه‌ی بعد یه جیپ و دو تا نظامی اومده بودند توی مجموعه تا ببینند کی رفته روی لبه‌ی دیوار. بابای ممدباقر هم از دور دیده بود که یه جیپ اومده و دوان‌دوان اومده بود به سمت ما و ممد باقر رو تا خودِ خونه‌شون زده بود. بی اینکه کاری کرده باشه. 
همیشه این معما واسه‌مون وجود داشت که آیا بابای ممدباقر موجیه؟ مریضه؟ یا که چی؟ چون خیلی وقت‌ها مهربون به نظر می‌رسید. با بقیه‌ی بچه‌ها و آدم‌ها آروم بود، می‌گفت و می‌خندید. البته که ما بچه‌ها همه ازش می‌ترسیدیم. یکی دیگه از سؤال‌هام این بود که ممد باقر حالا کجاست و چه شکلی شده؟ کسی که این همه بی‌دلیل کتک‌ می‌خورد، توی نسلی که کتک خوردن رو منسوخ‌شده می‌دید، الان چطوریه؟ 
توی عکس‌هاش که مثل قبل خندان و بشاش بود، بور و لاغر و ریقو. 

موافقین ۲ مخالفین ۰ 20/12/12
مرحوم شیدا راعی ..

cm's ۹

سرانجام خودت و جیپ ها چیشد پ؟

بازی ها هم تصاویری از خاطرات خاک خورده برام زنده کرد
فقط بازی رابط رو نفهمیدم چیه؟!

شِــیدا:
متأسفانه به درجه‌ی رفیع شهادت نائل شدم. 

لینکش کرداهه.

من انقدر مشکل دارم با واقعی نبودن پستا که تا میام برا همچین پستی کامنت بدم یهو به خودم میگم محسنه ها؟ الکی میگه! :|

شِــیدا:
واقعیه.
ولی صخی، بدردنخورترین سؤالی که می‌تونه بعد از خوندن یه متن به ذهن بیاد اینه که اون متن واقعاً اتفاق افتاده یا نه. 
پس تو کِی می‌خوای بزرگ شی صخی؟ قبلا بچه بودی، قبول. ولی حالا دیگه بییییست سالته. می‌‌دونی آدمیزاد از ۲۰ سالگی شروع می‌کنه به پیر شدن؟ فقط چون سرعتش خیلی کمه، مشهود نیست. 
به خودت بیا صخی. بشو آنچه که باید. 

شهدا زنده اند!

.

چه بازی پاره ایه! یاد زو افتادم...
توی ذهنم سوال شد که چرابعضی بازی هارو بعد از اینکه از یک سنی عبور میکنی دیگه سراغشون نمیریم.
البته غیر از بهانه های کمبود وقت و ...

شِــیدا:
معنی پاره رو که نمی‌دونم ولی شاید تصور بزرگ شدن باعث می‌شه که آدم‌ها از یه جایی، به یه سری بازی‌ها بی‌توجه بشن. فقط تصورش. 

تو سن و سال منو از کجا میدونی؟ :|

 

شِــیدا:
همینطور یه چیزی پروندم. حالا واقن بییییسست سالته؟ بیا یه کم از این بییییییست سال تجربه‌ت برامون بگو! بیا... دوری نکن...
21 December 20 ، 16:14 یاسی ترین

اصلنم  تو منسوخ نشده بوده 😁 

آخی  ای گردن شکسته ممد باقر 

شِــیدا:
منسوخ شده بود آقا، من فقط یه بار کتک خوردم اونم چون توی چشای بابام نگاه کردم و بهش فش دادم. 
22 December 20 ، 16:07 یاسی ترین

دقیقا نمیدونم چند سالته ولی حدس میزنم دهه شصتی  هستی 

مگه میشه ؟ مگه داریم؟ دهه شصت میزدن  دیگه 

امیدوارم اون یک دفعه چنان خوابونده  باشن ذهنت جاش تا الان مونده باشه 😁

فحش آخه؟ طفلک ممد باقر

شِــیدا:
یادمه اون اوایل که وارد دنیای وبلاگ شده بودم، خیلی نگران بودم که کسی نفهمه چند سالمه، مشخصاً به این خاطر که سنم نسبت به کسایی که باهاشون حشر و نشر داشتم پایین‌تر بود و نگران بودم این صغر سنی موجب طرد یا جدی‌نگرفتنم بشه‌. لکن حالا دیگه نه حشر و نشری دارم و نه اونقدر کوچولوئم که نسبت به جدی گرفته شدن یا نشدن هراس یا اشتیاقی داشته باشم. بنا به تجربه‌ی زیسته، بزرگسال و میانسال رو هم مثه بچه‌ها و تینیج‌ها می‌بینم و از نظرم فرق بنیادینی ندارند، جز یه کم اداهای متفاوت و یه کم گه‌ مفت‌خوردن که در واقع نمک بزرگسالیه.
 
 دهه شصتی نیستم. ولی شما ظاهرا خییییلی پیر شدید که منو یادتون رفته :))

آره ارواح عمه سوفیات! یه چیزایی یادم اومد. فک کنم یه کامنت خصوصی دادم و گفتم بیییییییییست سالمه. دوری نمیکنم بابا. تازه ننه ام هم پاش دوباره به وبلاگا باز شده دیگه اصلا دوری نمیکنم. بیست سال عجیبی بود محسن. خیلی دوستدارم دامنی پندت دهم هدیه از باغ معنویت، ولی حالشو ندارم. می فهمی که؟ ادم بعد بییییست سال زندگی دیگه حالشو نداره. 

شِــیدا:
هیچ کامنتی در کار نبوده 
آره واقن، بیییست سال خیلیه. 
24 December 20 ، 14:44 یاسی ترین

آخییی صغر سنی 😁

احسنت موافقم باهات در مورد سن و سال 

 

پیر خودتی 😁😁😁 

منو همه میدونن  سی و چهار سالمه و دلم در عنفوان  نوجوانی 😏 شصت و چهار سالم بشه هم همینه 😁

 

شِــیدا:
پیر خطاب شدن بیشترین فیدبکیه که از دیگران گرفتم. ولی یه پیر شیرین‌عقل همیشه سر  حاله و آماده‌ی مسخره‌بازی.

پس تو کی بزرگ می‌شی محسن؟

شِــیدا:
شب

comment

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی