The Beloved one
این جا یه دختر حدوداً ۱۷ ساله هست که به شدت از من متنفره. عجیبه که یه نفر چندین و چندبار این مقدار تنفر رو از یه «غریبه» ابراز کرده باشه، اونم در غیاب اون غریبه. و ظاهراً -با توجه به عباراتی که برای اشاره به این بندهی گردنشکسته استفاده کرده بود- بیشتر از همه هم از قیافهم خوشش نمیاد. و اصلاً این تنفر نمیتونه به چیزی جز ظاهر مربوط باشه، چون ارتباطی به جز ارتباط چشمی وجود نداشته تاحالا. اونم ارتباطی یک طرفه. چون فقط اونه که من رو دیده، نه من. اینها رو وقتی فهمیدم که امروز صبحِ زود توی گروه تلگرامیای که هفتهی پیش درست کرده بودند و یکیشون واسهم لینک داده بود، عضو شدم و یه نگاه سرسری به پیامهای قبل از خودم انداختم. در وهلهی اول شوکه شدم. در وهلهی دوم خندهم گرفت. حالا توی وهلهی سوم هستیم و با اینکه مسئلهی مهمی نیست٬ ولی انگار واقعاً ذهنم رو درگیر کرده. به خصوص اینکه ۴-۵ نفرند که از من خوششون نمیاد. و فان قضیه اینه که اصلاً نمیشه از دستشون ناراحت شد چون با بزرگترینشون حداقل ۶ سال اختلاف سنی دارم، دیگه چه برسه به بقیه. در عین حال امروز صبح نشستم و با کنجکاوی ویرانگری کل چتهاشون رو توی گروه خوندم و این مسائلی که عرض شد رو به دقت کشف کردم. تا حالا همچین تجربهی نابی نداشتم. و البته اینطور نیست که بهشون حق ندم. منم گاهی با دیدن چهرهی یه آدم حالم بد شده و از دیدنش بیزار شدم. فردا به جای اینکه برم اون جلو بشینم٬ میرم اون عقب و حسابی به همهشون نگاه میکنم. پریسا، هانیه، محمد و غیره. باید ببینم صاحبان این اسمها چه کسانی هستند. فردا روز شناخت دشمنه. روز آشنایی بیشتر. محبوب قلبها، وارد میشود.
از کلیهی همپیمانان، رفقا، عشاق، همپیالههای سابق و خراباتیهای حاضر در این مکان دعوت به عمل میآید جهت بهبود اعتماد به نفس این جانب برایمان استیکر و ایموجی بوس و قلب و بغل بفرستید. امید است که این بندهی گردنشکسته فردا از این طوفان نفرت سربلند و پیروز گذر کند.