Disbelief
چند ماهِ اخیر پساندازِ دو سال کار کردنم توی بانک سپرده بوده. و حالا با قهوهای شدن پول ملی، ارزش پسانداز من حتی از نصف هم کمتر شده. اگه حتی دسته بیل و کلنگ خریده بودم، انقدر متضرر نمیشدم. بدترین جایی که یه نفر میتونه موقع سونامی باشه کجاست؟ منم توی این سونامی ارز دقیقاً همونجا بودم. و حالا چی کار باید بکنم که بیشتر ضرر نکنم؟ پریروز میخواستم حدود ۱۰۰ گرم طلا بخرم تا پولم بیشتر از این به باد نره، اما یهو قیمت طلا یه افت شدید کرد. تحریم فلزات هنوز شروع نشده، تحریم نفت هنوز شروع نشده، توافق میشه یا نه، مدام چک کردن قیمت دلار و طلا و اخبار و هوففف. دردسرِ پول داشتن از دردسرِ پول نداشتن چندان کمتر نیست.
امروز حس میکردم اینکه پساندازم نابود شده، مسئلهی چندان مهمی نیست، نه اینکه مهم نباشه، ولی چیزی نیست که در لحظه ازش ناراحت باشم. انگار اهمیتش رو از دست داده، در حالی که هرگز توی زندگی من موضوع بیاهمیتی نیست و میدونم چندسال دیگه چقدر به این پول نیاز دارم. این بیاهمیتشدن رو میشه اینطور تعمیمش داد: هر رویدادی -هر قدر فرخنده یا نابودگر- میتونه پس از ورود به ذهنم، تبدیل به یه موضوع بیاهمیت بشه.
از شرح زندگی «محمدعلی مرادی» میخوندم. یه آرمانگرای به تماممعنا که هر چی بیشتر نسبت بهش شناخت پیدا میکردم، بیشتر نمیفهمیدم که دلیل و هدف کارهاش چی میتونه باشه. متوجه خوب بودن و شاهکار بودن این آدم هستم، ولی ذهنم انگیزههای همچین فردی رو درک نمیکنه. و دوستی گفت؛ «یه روز همهی اینها رو درک میکنی. روزی که به یه چیزی اعتقاد پیدا کنی». این موضوع روی نگرشم نسبت به ازدواج هم تأثیر گذاشته. همیشه این فرضیه گوشهی ذهنم بوده که یه روز از خواب بیدار میشم و خیلی جدی از خودم میپرسم؛ «این زن کیه و چرا انقدر نزدیک به من خوابیده؟» و این احتمالِ کابوسوار به حد زیادی وجود داره که اون لحظه، هیچ پاسخ محکمی به ذهنم خطور نکنه.
اسپینوزا گفته باید همه چیز رو از منظر ابدیت نگاه کرد. نمیدونم اسپینوزا چیزی در مورد مشکلات گروه مقابل گفته یا نه. یعنی کسانی که نمیتونند از منظر ابدیت نگاه نکنند. ابدیت یعنی هیچجا. یعنی یه نقطه بیرون از محدودهی زمان. من از کلمات برای توصیف احساسم استفاده میکنم و نیازی به حساسیت نسبت به اشکالِ فلسفیِ صورت حرف نیست. از منظر ابدیت همه چیز فقط وجود داره، بدون اینکه ارزش یا معنای متفاوتی داشته باشه. از اونجا که نگاه میکنم، مرگ آدمها و بچهها، جنگها و فقرها و مظلومیتها هیچ کدوم اهمیتی ندارند. همونطور که موفقیتها، پیروزیها، پیشرفتها و غیره اهمیتی ندارند. لازمه و همچنین نتیجهی نگاه از منظر ابدیت، فقدان ایمانه. برای دویدن و جنگیدن باید به چیزی باور داشت. از اینجا که من نگاه میکنم، همه چیز علیالسویه وسط سکوت شناوره، بدون هیچ وزن و رنگی. یخزده.