خودگویی با میکروفون

شیدا راعی

آری، بدون تردید من تنها مسافری بیش نیستم. زائری بر روی زمین. آیا شما بیش از این هستید؟
گوته- ورتر

archive
Monday, 22 May 2017، 01:20 PM

جشن انصراف‌التحصیلی

 امروز از دانشگا انصراف دادم. در مورد تغییر رشته٬ امید زیادی ندارم. سن من از دوره‌ی کارشناسی گذشته. تحمل این موجودات 18-19 ساله رو ندارم. برای من چیزی مزخرف‌تر و خسته‌کننده‌تر از محیط دانشگاه نیست. حالا هم plc و matlab رو از روی لپتاپ پاک کردم. حس می‌کنم هیچی یادم نیست. اجازه بدید از اون اولش مرور کنم تا یادم بیاد. ریاضی ۲ واقعا جذاب بود واسم. ریاضی سه بعدی. دستگاهای کروی، کارتزین، قطبی، استوانه‌ای. واقعا جذاب اند. به خصوص وقتی بعدش با الکترومغناطیس آشنا بشی و ببینی انتگرال سطح و حجم دقیقا به چه دردی می‌خورند و گرادیان و دیورژانس و تاو. به خصوص وقتی با ماشین‌های الکتریکی آشنا بشی. ولی واقعا مزخرفه. من مزخرفم که چیزهای به این قشنگی رو دوست ندارم. من حاضرم ساعت‌ها به یه کودک عقب‌مونده‌ی ذهنی نگاه کنم اما پنج دقیقه به یه ژنراتور نگاه نکنم. دیود و ترانزیستور. الان که فکر می‌کنم٬ می‌بینم شکل دقیق یه پل‌دیود رو حفظ نیستم. نمی‌تونم روی کاغذ بکشمش. امپدانس و الاستانس و اندوکتانس و فرکانس و تسلا. مرده شور تسلا و فارادی و گاوس و به خصوص اصل کاری‌های من: مدار منطقی و رله و کنتاکتور٬ سیستم‌های قدرت٬ خطوط انتقال. مرده شور هر چی شبکه‌‌ی توزیعه. مرده شور میکروکنترلر. مرده شور من که انقدر دیر به این نتیجه رسیدم. من هیچوقت فازورها رو نخوندم. هیچوقت از لاپلاس و فوریه خوشم نیومد. توی این چند سال هیج خاطره‌ای از دانشگاه ندارم. هیچوقت وارد زندگی من نشد. در عوض با چیزای دیگه روبه‌رو شدم. تجربه‌هایی که از شدت عجیب‌غریب بودن٬ به هیچ دردی نمی‌خورند. اون بچه‌ای که 18 ساله بود٬ از بیخ و بُن نیستی رو تجربه کرد و حالا هیچ ربطی به اون آدم 18 ساله نداره. یه جور از دست دادن هویت که از همه چیز پرتم کرد بیرون. می‌پرسن که چرا تمومش نمی‌کنی؟ من جواب میدم: چون مال من نیست. 

دایی‌های بابای من دوتا پیرمرد ۷۰-۸۰ ساله‌اند. پنجاه سال پیش مهندس بودند. یکی مهندس عمران، یکی مهندس برق. عموی بزرگم هم مهندس عمران بوده. عمو کوچیکه هم مهندس عمرانه. داداشم هم مهندس برقه. عمو بزرگه همیشه رئیس بوده. گاهی هم معاون استاندار بوده. رئیس مسکن و شهرسازی شهرکرد، رئیس مسکن و شهرسازی اصفهان. آدم دیکتاتور و چس‌خوریه. پسر عمه‌م باباش واسش ۷۰۰ میلیون دستگاه تراشکاری خریده و واسش یه قرارداد(رانت) با سپاه بسته و حداقل ماهی 30-20 میلیون درآمد داره. در حالی که فقط سه سال از من بزرگتره و هشت سال طول کشید تا لیسانس مکانیکش رو بگیره. چرا این فکرها توی سرم هجوم میاره؟ چون من نه قراره مهندس بشم، نه پولدار. این مدل زندگی کردن رو خوش ندارم. جذابیتی واسم نداره. به هر حال٬ حالا سال 2017 میلادیه. قدرت به معنی پول داشتنه. و من در حالی که واسه خودم سوت می‌زنم٬ از این مسیر خارج می‌شم. با لگد می‌زنم زیر این میز شاهانه. می‌شاشم به خودم و این ضیافت پر زرق و برق.

 حالا که مسیرهای پیش‌ِ رو باب میلم نیست٬ یا باید خودم یه مسیر جدید رو تعریف کنم و یا برم یه جایی خودم رو گم و گور کنم. 

موافقین ۰ مخالفین ۰ 17/05/22
مرحوم شیدا راعی ..

cm's ۹

منم چن روزه عمیقا دارم به این موضوع فک میکنم. ولی چون بیشتر ایده های نقاشی م موقع ریاضی خوندن به ذهنم میرسه بیخیالش شدم فعلا. میخوام کار کردن با یه سری نرم افزار تصویرگری رو یاد بگیرم بعد با همینا کار کنم. 
یه سایتی هست،jobvision.ir . فک میکردم فقط کارای برنامه نویسی داره ولی تقریبا همه چی داره، ویرایش و ترجمه و اینا حتی.
شِــیدا:
سایت رو بوک‌مارک می‌کنم که سرفرصت بهش نگاه بندازم
+ قبل از ورود به دانشگاه دلخواهت، چند درصد احتمال میدادی چیزی که برای خودت هدف قرار دادی، اینطوری دلت رو بزنه؟ 
خوندن این پست باعث تپش قلبم شد دقیقا عین خودم بود.  با این تفاوت که من تمومش کردم و الان حتی یک کلمه از درسهایی که خوندم یادم نمیاد.  دنبال کار مرتبط نرفتم چون فک می کردم تو رشته خودم هیچ گهی نمی شم و البته درست هم فکر می کردم اما به این دقت نکردم که ۹۰ درصد توی همون رشته هیچ گهی نیستن 
گفتم میرم دنبال چیزی که دوست دارم ولی آخرش دنبال چیزی که دوست داشتم هم نرفتم چون نمی دونستم چی دوست دارم الانم عین سگ کتک خورده زوزه می کشم 
شِــیدا:
با یه ترم کامل دیگه + یه ترم تابستونه میشه مدرک گرفت. ولی در حال حاضر صرفِ مدرک گرفتن فقط به درد جلسه‌ی خواستگاری میخوره. حتی وقتی مدرک رشته برق باشه. بعد از گرفتن مدرک کارشناسی یا ارشد تازه باید بری چندتا دوره‌ی فنی‌حرفه‌ای ببینی که کار یاد بگیری. و این پروسه‌ای نیست که من بتونم تحملش کنم. چون از جنس من نیست. بعضیا باهوشند و زود راه خودشون رو پیدا می‌کنند و بعضیا هم مثه من کودن‌اند و بعد از نفله شدن بهترین سالای زندگیشون، تازه خبر مرگشون میفهمن که چه گهی باید طبخ کنن.
+ با این تعریف‌هات این موضوع به ذهن من متبادر میشه که؛ رشته‌ت رشته‌ی خیلی گهی باید باشه :))
23 May 17 ، 02:21 مارکر زرد :)
میگم از الان اسم وبلاگ رو بذارید خاطرات یک کنکوری . شاد باشیم دور هم .
تغییر رشته به چی حالا ؟
منم همینقدر فضولم بله .

استرس نهفته در این پست واقعا بالاست . علاوه بر اشاره به آینده اشاره به گذشته هم داره
شِــیدا:
چه حالی داری اگه مجبور باشی از فردا برگردی بری سرکلاس اول دبیرستان بشینی؟ 

ک ک کی گُ گُ گُف گُف‍ گفته مَ‍ مَ‍ من اسس استرسسس دارم؟ 
23 May 17 ، 12:19 صخره .
صرفا جهت اعلام حضور
شِــیدا:
صخره‌ی همیشه در صحنه(معادل ملت همیشه در صحنه) که میگن همینه‌آ
24 May 17 ، 22:25 مارکر زرد :)
همین الانش میشینم پای ریاضی دو سال پیش گریه میکنم از درون
منتها تبریک میگم به این جرئت خفنی که دارید و ارادتون و قدرت تصمیم گیری .
شِــیدا:
بین ترس و کله‌خر بودن یه مرز باریکه به اسم جرأت و شجاعت. من این ترسو بودن و کله‌خر بودن رو با هم دارم. بدون اون مرز باریکی که بینشونه. 
راستش هر خر دیگه‌ای هم که اینطوری توی گِل گیر کنه٬ ممکنه همچین ری‌اکشنی از خودش بروز بده :))
۱۰۰ درصد. اصن بحث احتمال نبود. کاملا مطمئن بودم. 
با شناختی که از لجبازی خودم دارم مطمئن بودم اگه مجبورم کنن کاری کنم،حتی اگه انتخاب کرده باشم چه کسایی مجبورم کنن چه کاری کنم، ازش زده می شم. ولی بحث این نیس. دانشگاه یه بازه ی کوچیکه که تموم شدن یا نشدنش مهم نیس، چیزی که آدم توش میخونه هم مهم نیس. کلا یه سری اتفاقا تو زندگی میفتن رندم و منجر به یه سری اتفاق رندم دیگه میشن و هر چقد هم که فک کنیم نمی تونیم از رندمیت قضیه کم کنیم. تدبیر کردن و نقشه چیدن برای آینده شوخیه. همه چی رندمه.
شِــیدا:
داری مثه لا‌ادریا حرف میزنی. 
پس چطور تونستی برای همچین هدفی تلاش کنی؟ این مهمترین سوالیه که ازت دارم.
منم تا چندماه پیش همین نظرو داشتم که تدبیرکردن و نقشه چیدن برای آینده شوخیه. اما حالا فکر می‌کنم اگه آدم یه هدف و نقشه‌ی شناور داشته باشه٬ اصلا غیر منطقی نیست. واسه منم رسیدن به نقطه‌ی خاصی بی معنیه. ولی قدم زدن در یه مسیر خاص هرگز بی‌معنی نیست.  
کدوم هدف و تلاش دقیقا؟ ریاضی اوردن تلاش خاصی نمی خواد. +من تو بازه ای که باید مثلا تلاش و اینا میکردم طوریکه حتی الانم باورم براش سخته غیرِ خوشحال بودم، برا همین کلا فقط با یه جریانِ چرتی جلو رفتم که انرژی نمیخواست.
هدف داشتن خوبه ولی ممکنه آدم تو مسیر یادش بره احتمال نرسیدن بهش لزوما با تلاش بیشتر پایین نمیاد :[ فک کنم. شایدم نه :[ 
شِــیدا:
مطمئنی انرژی و تلاش نمی‌‌خواست؟ من با یه نیگا به چشمات می‌فهمم داری اغراق می‌کنی یا نه‌آ
من که گفتم٬ وقتی هدف٬ خودِ مسیر باشه٬ دیگه رسیدن یا نرسیدن به تهش توفیر چندانی نداره.
29 May 17 ، 09:11 مریم y.
من از اون ور بوم افتادم :ا
شِــیدا:
کودوم ور؟
01 June 17 ، 09:48 صخره .
محسن کم پیدایی؟
شِــیدا:
کم‌سعادتی.
خوبی؟ بچه‌ها خوب‌اند؟ خاله‌ها و عموها رو سلام برسون حتما
کاسبی چطوره؟ می‌گذره؟ زن نگرفتی هنو؟ 
به هر حال، وخت کردی بیا ببینیمت. 

comment

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی