خودگویی با میکروفون

شیدا راعی

آری، بدون تردید من تنها مسافری بیش نیستم. زائری بر روی زمین. آیا شما بیش از این هستید؟
گوته- ورتر

archive
Sunday, 26 March 2017، 10:00 AM

ضعیف‌ترین مردِ شهر

- دیروز در حالی که توی ترافیکِ ناشی از حضور مسافران نوروزی گیر افتاده بودم، یه خانمی(که مسافر نوروزی هم نبود) سوار بر سمند سفیدش دو بار پشت سر هم زد به پشتِ موتورم. من وحشت‌زده و متعجب برگشتم عقب رو نگاه کردم و نگاه‌کردنم موجب تعجب مضاعفی شد. خانمه با اخم نگاه میکرد و انگار اشاره می‌کرد که؛ «برو، برو». ترافیک بود. «برو» بی‌معنی بود. خیلی واسم عجیب بود. کشیدم کنار که رد شه. دک و پوزش رو مثه آدمای طلبکار کرده بود، هرگز قصد عذرخواهی نداشت. اگه وایمیسادم جلوش احتمالا با زیر گرفتنم هم مشکلی نداشت. تموم مدتِ بعدش بهش خیره شده بودم، اما دیگه هرگز تو چشمام نگاه نکرد.

 

- نمی‌دونم چرا٬ ولی حالم گرفته شد. چند دقیقه بعد به این فکر کردم که؛ « آیا من یه مرد بی‌عرضه و ضعیفم؟»

 برای خودم رفتار متفاوتی رو در مواجهه با همچین آدمی تجسم کردم؛ [باید پیاده میشدم. با یه زنجیر، یا قفل یا هر چیزی که از توی پیاده‌رو پیدا می‌کردم، میکوبیدم تو شیشه‌ی ماشینش و در حالی که از وحشت جیغ میزد و پاشو رو گاز فشار میداد، با صدای بلند بهش میگفتم؛ میخواستی بری تو کونِ من؟ زنیکه جنده.]

بعد به این نتیجه رسیدم که آره. از این نظر من یه مرد ضعیفم. توان انجام همچین کاری و زدن همچین حرفی رو به کسی ندارم. میکشم کنار که رد شی. اطوارِ روشنفکری و باشعور بودن نمیام. واقعا برای شاخ تو شاخ و دهن به دهنِ مردم گذاشتن آدم ضعیفی هستم. حدس می‌زنم این ضعیف بودن - اگه تو مایل باشی اسمش رو ضعیف بودن بذاریم- ماحصل همین چندسال اخیره و اتفاقاتی که توی زندگیم باهاش روبه‌رو شدم. من از زنی که دریدگی از همه‌ی وجوهش هویداست٬ می‌ترسم. در عوض؛ اکثر این مردمی که توی خیابون می‌بینم و سراسر وجودشون توحش و جسارته، هرگز جرأت ندارند توی تاریکیِ نیمه‌شب، وسط مه، یه پانچو بپوشند و زیر بارون توی کوه‌های بیرون شهر راه برن. بین کوه‌هایی که نه آدم هست و نه هیچ نوری. این قدم زدنِ تنهایی٬ توی تاریکیِ مطلق٬ که برای خیلی از مردم ترسناک محسوب میشه٬ برای من لذت‌بخش‌ترین تفریحیه که می‌تونم داشته باشم. 

 

- چندشب پیش به خاطر دیدن چندتا برخورد از آدما غصه‌م شده بود، وقتی رسیدم خونه بدون اینکه لباس‌هامو در بیارم واسه پیتر نوشتم؛

 «مردم گرگ‌اند... و من، و حتی تو، آره... تو حتی بیشتر از من، ما واسه زندگی کردن با این جماعت مشکل پیدا می‌کنیم. فردا روزی تو محیطای کاری میبینی که چقدر آدما پُر روئند. تو میخوای توی کارِت راست و درست باشی، نمیشه. وقتی دروغ گفتن و بی‌چشم‌ و رو بودن بخشی از قوانین اجتماعی شده، رک و راست بودن و صادق بودن سخته. برای اینکه بتونی با این جماعت زندگی کنی باید مثل خودشون دروغگو، گرگ‌صفت و به طور کلی حروم‌زاده باشی.»

 

- همه از دروغ گله و شکایت می‌کنند. همه نسبت به دزدی واکنش منفی نشون میدن. همه از احترام و رعایت حقوق دیگران تمجید می‌کنند. همه‌ با این حرفها ابراز همدردی می‌کنند. پس من نمیدونم این همه آدمِ حروم‌لقمه که طول روز می‌بینم کجان؟ می‌دونم٬ منتها حال توضیحش رو ندارم.

موافقین ۶ مخالفین ۰ 17/03/26
مرحوم شیدا راعی ..

cm's ۹

26 March 17 ، 17:05 نرگس :)
ترسای متفاوت و نترس بودن های متفاوت:)) این خیلی جالبه 

مردم کاملا با دروغ گویی و گرگ بودن بقیه مشکل دارن ولی اگه تمام این صفاتو خودشون داشته باشن مشکلی نیس:/ تازه خیلی زیادم ازش استفاه میکنن!

همه همینن..
شِــیدا:
همه همینن؟ چنین گفت زرتشت‌ نیچه رو خوندی؟ الان یه لحظه هم‌فاز اون حرف زدی. می‌تونی بیانات ارزشمندت رو در قالب «چنین گفت نرگس» به چاپ برسونی :))

نه، همه همین نیستن
26 March 17 ، 23:03 مارکر زرد :)
میخواید شروع کنیم اینجا دعوا تمرین شه ؟ اینطوری که من میام بوق میزنم شما شروع کنید
شِــیدا:
:))
الان داری مقابله به مثل می‌کنی؟ تا حالا همچین رفتار خصمانه‌ و ددمنشانه‌ای ندیده بودم. هیتلر خدابیامرز هم اینطوری مقابله به مثل نمی‌کرد.  پس جوانمردی و عیاری و اینجور چرت‌و‌پرتها چی میشه؟ حالا من یه چیزی گفتم، تو هم باید بگی؟
27 March 17 ، 15:52 مارکر زرد :)
:| فوله آقا من هنوز بوق نزده بودم شما شروع کردی :((
شِــیدا:
هر چند وسط دعوا حلوا پخش نمیکنن، ولی میخوای واسه اینکه مساوی بشیم، شما یه مشت بزن و برو
28 March 17 ، 19:53 مارکر زرد :)
نه من بی واکنش رد میشم میرم . اینطوری تاثیرش بیشتره
شِــیدا:
اصن زندگی منو با این رفتار آموزنده دگرگون کردی :))
این رفتارها معمولا با جمله ی "در شان و شخصیت من نبود که با همچین آدم بی شخصیتی دهن به دهن شم و به قول برنارد شاو، وقتی با یه خوک کشتی میگیری تو کثیف میشی و اون لذت میبره" توجیه می شه.
شاید واقعا هم همین باشه، اما خب وقتی همین آدما (در مقیاس قدرتمندتر) باعث میشن شخص حس تحقیر شدگی کنه و به معمولی ترین حقوقش نرسه، نمی شه با همچین توجیهی نادیده ش گرفت 
شِــیدا:
منم همچین توجیهی رو قبول ندارم. اصلن دنبال توجیهش نیستم. نهایتا به این فکر می‌کنم که؛ «چرا اینطوری شدم؟»
کامنت بالایی رو می‌خوندم یاد یه تیکه از یه کتاب افتادم :
"پذیرفتن نیک سرشتی خود همیشه آسان‌تر از رویارویی با دیگران و جنگیدن برای حقوق خود است. شنیدن یک توهین و پاسخ ندادن همواره آسان‌تر است تا درگیر نبرد با شخصی نیرومندتر از خود شدن؛ همواره می‌توانیم بگوییم سنگی که دیگران سوی ما انداخته‌اند، به ما نخورده است، و تنها شب هنگام -وقتی که تنهاییم و زن یا شوهرمان، یا هم اتاقی‌مان در خواب است- تنها شب است که می‌توانیم در سکوت به خاطر جبن‌مان بگرییم."
حس ضعف ناشی از جواب ندادن، حس هار بودن ناشی از دعوا کردن؛ چوب دو سر گه اصطلاحاً.
شِــیدا:
گوگل میگه از کیمیاگر پائولو کوئلیو ئه. مطمئنم خوندمش ولی دقیقا نمیدونم اینایی که تو ذهنم تداعی میشه واسه همین کتابه یا از «مکتوب» و یا حتی «زهیر»
به هر حال خوب گفته بود. هر چند حس می‌کنم دوستش ندارم. انگار که حرفش واسه من نیست. میدونی؟
+نکته‌ی جالبش اینه که واسه ما(عوام‌الناس) حتما باید تو یکی از این دو گروه باشی. یعنی اگه توی اولی نبودی٬ باید مطمئن باشی که تو گروه دومی. حد وسط نداره.
از "شیطان و دوشیزه پریم"ه.
شِــیدا:
:))
به قرعان آخر عبارتو گوگل کردم و واسم این اومد ؛ کلیک
آره دقیقا منم اینا رو میذاشتم به حساب خوش فرهنگیم ولی یه روز صادقانه به خودم گفتم بی عرضه. البته صادقانه گفتنش دردی رو دوا نکرد فقط بیشتر اذیتم کرد 
چند باری پاچه ورمالیدگی رو امتحان کردم خیلی حال میداد بعد که دوباره با خودم صادقانه حرف زدم دیدم از من ضعیف تر بودن -البته عوضی هم بودن- برای همین حس خوبش زیاد دوام نیاورد . اینه که هنوز در بی عرضگی خودم دست و پا میزنم 

شِــیدا:
اول بگو ببینم تو کدوم مریمی؟
من به لحاظ ژئوپولیتیکی حق دارم بدونم با کی دارم حرف میزنم
هه . اگه منظورت آدرس وبلاگه که همه مزه وبگردی به اینه که من بدونم تو کی هستی تو ندونی من کیم.  ژئو چه می دونم پرپکانی رو هم بذار در کوزه . تو وبلاگم ملت میومدن خاموش دنبال میکردن یه تف هم کف دستم نمینداختن چه برسه کامنت حالا تو آدرس هم میخوای؟
ولی حس کنترلگری خوبی داره بالاخره واسه آدمایی مثل ما- من که کنترل هیچی زندگی حتی جیششون دستشون نیست یه دلخوشی باید باشه یا نه
 مریم مریمه دیگه کدوم مریمی یعنی چی؟ فک کنم اولین باره کامنت میذارم 

شِــیدا:
وای وای چقد هیجان‌انگیر و جنایی :))
هر وقت خواستی٬ بگو من بیام تف کنم کف وبلاگت. بی‌تعارف...ما هر چی نباشه هم‌وطنیم٬ باهاس در حد وسعمون به هم نیکی بورزیم.
اخه قبلا دچار کثرت مریم بودیم. گفتم نکنه یکی از همون قبلی‌ها دوباره طلوع کرده باشه. 

+راستی... راسته که میگن مریم یعنی: دریای غم؟ کاش اسمم مریم بود.

comment

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی