زیر آسمون شهر
امروز٬ نزدیک غروب٬ قشنگترین آسمون رو توی کشور٬ آسمونِ داهات ما داشت. و من مطمئنم که هیچکدوم از همداهاتیای من این غروب رو به این قشنگی که من دیدم٬ ندیدند. چون من خاصترین نقطهی شهر نشسته بودم- جایی که 6 ماه دوم سال٬ بهترین منظره رو برای دیدن غروب داره- و داشتم چایی میخوردم و هیچکسی رو هم اطراف خودم نمیدیدم. به همین دلیله که ادعا میکنم هیچکس اینطور که من دیدم٬ ندیده.
شگفتانگیز ترین اتفاق دنیا، هر شبانهروز، در هر نقطه از زمین که باشی، دوبار رخ میده. یکی در مغرب و یکی در مشرق. و عجیب اینکه؛ این تکرار مداوم هرگز خستهکننده و ملالتبار نیست و نمیشه.
دلیلش رو کازانتزاکیس اینطور توضیح میده؛
"هر روز صبح، دنیا بکارت خود را از نو کشف میکند. چنین مینماید که در همان لحظه از قلم صنع خدا بیرون آمده است. آخر، خاطرهای ندارد. از این روست که چهرهاش هیچگاه چین و چروک نمییابد. نه به یاد میآورد که روز پیش چه کار کرده و نه دربارهی آن چه روز بعد انجام خواهد داد هیاهو راه میاندازد. لحظهی حال را به صورت ابدیت احساس میکند. لحظهی دیگری وجود ندارد. پیش و پس این لحظه، هیچ است."
+دوربین گوشی هرگز نمیتونه این واقعهی هولناک رو به تصویر بکشه :(